«یک کاسه گل سرخ»، با تمی عاشقانه و نثری ادبی و خاص به ماجراهای زندگی یک زن میپردازد.
زنی رشدیافته در شرایط خاص بعد از جنگ که با مساله عشق و مرگ و جنون درگیر است. زنی که راه نجات خود را بعد از شکست عشقی تنها مرگ میداند.
سهما، زنی است جنوبی که فکر میکند به هیچ کجا تعلق ندارد. گذشتهای مبهم دارد و این گذشته و زندگی اکنونش او را با حوادث و پیشآمدهای خواندنی روبهرو میکند. شخصیتهای اصلی این داستان همه زن هستند. زنهایی شبیه سهما که عشقشان را از دست دادهاند اما جنگ، عشق آنها را ربوده است.
آنها همچنان عاشق ماندهاند با دنیای ویران درونشان و زندگی میکنند. کاری که از شخصیت اول این داستان برنمیآید و در پی مرگ است. این رمان داستان دردهای روز است. دردهایی که تنها راه تحملشان ایمان است. ایمان به حضور عشق در هر صورت.
در بخشهایی از این رمان میخوانیم:
« من تمام نشده بودم مثل همۀ زنهایی که قرار است همیشه تنها باشند و عشق را بهانه میکنند تا بتوانند زندگی کنند. عشق، سبزۀ عیدی بود که در سیزدهبهدر از روی کاپوت ماشین یکی دیگر افتاده بود، نه جلوی پایم، بلکه درست توی بغلم.
من تنها میتوانستم آن را به اولین آب جاری بسپارم و برگردم و جایی پیدا کنم که بتوانم زندگی کنم...
همه آن لذتهایی که از عشق برده بودم زهرجانم شد؛ ریختهشد توی یککاسه چینی با گلهای سرخ و از من برج زهرماری ساخت که هیچ پادزهری برای درمان آن نیست. گلهای سرخ کاسه، زیر آن مایع کدر، بهارِ بعد از زمستانی را به خاطرم میآورد که او وارد حیات من شد و مرا از آغوش کتابهایم و از اتاق ساکت بیپنجرهام بیرون کشید.
همان بهار، توی باغچۀ پر از گلهای سرخی که میگفت کاشتۀ دست پدربزرگش هستند، شریان قرمز حیاتِ مرا به دست گرفت».
خرید کتاب یک کاسه گل سرخ
جستجوی کتاب یک کاسه گل سرخ در گودریدز
معرفی کتاب یک کاسه گل سرخ از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب یک کاسه گل سرخ
زنی رشدیافته در شرایط خاص بعد از جنگ که با مساله عشق و مرگ و جنون درگیر است. زنی که راه نجات خود را بعد از شکست عشقی تنها مرگ میداند.
سهما، زنی است جنوبی که فکر میکند به هیچ کجا تعلق ندارد. گذشتهای مبهم دارد و این گذشته و زندگی اکنونش او را با حوادث و پیشآمدهای خواندنی روبهرو میکند. شخصیتهای اصلی این داستان همه زن هستند. زنهایی شبیه سهما که عشقشان را از دست دادهاند اما جنگ، عشق آنها را ربوده است.
آنها همچنان عاشق ماندهاند با دنیای ویران درونشان و زندگی میکنند. کاری که از شخصیت اول این داستان برنمیآید و در پی مرگ است. این رمان داستان دردهای روز است. دردهایی که تنها راه تحملشان ایمان است. ایمان به حضور عشق در هر صورت.
در بخشهایی از این رمان میخوانیم:
« من تمام نشده بودم مثل همۀ زنهایی که قرار است همیشه تنها باشند و عشق را بهانه میکنند تا بتوانند زندگی کنند. عشق، سبزۀ عیدی بود که در سیزدهبهدر از روی کاپوت ماشین یکی دیگر افتاده بود، نه جلوی پایم، بلکه درست توی بغلم.
من تنها میتوانستم آن را به اولین آب جاری بسپارم و برگردم و جایی پیدا کنم که بتوانم زندگی کنم...
همه آن لذتهایی که از عشق برده بودم زهرجانم شد؛ ریختهشد توی یککاسه چینی با گلهای سرخ و از من برج زهرماری ساخت که هیچ پادزهری برای درمان آن نیست. گلهای سرخ کاسه، زیر آن مایع کدر، بهارِ بعد از زمستانی را به خاطرم میآورد که او وارد حیات من شد و مرا از آغوش کتابهایم و از اتاق ساکت بیپنجرهام بیرون کشید.
همان بهار، توی باغچۀ پر از گلهای سرخی که میگفت کاشتۀ دست پدربزرگش هستند، شریان قرمز حیاتِ مرا به دست گرفت».
خرید کتاب یک کاسه گل سرخ
جستجوی کتاب یک کاسه گل سرخ در گودریدز