گیرنده شناخته نشد روایت نامهنگاری دو دوست صمیمی آلمانی است که سالها با هم در امریکا زندگی کردهاند و حالا یکیشان به آلمان بازگشتهاست، آنهم درست مقارن با به قدرت رسیدن هیتلر.
کتاب ماجرای دگرکون شندن پیوند دوستی این دو بر اثر اتفاقاتی است که در آلمان هیتلری میافتد. کاترین کرسمن تیلور داستان خود را در سال 1938 و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته و تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است.
خرید کتاب گیرنده شناخته نشد
جستجوی کتاب گیرنده شناخته نشد در گودریدز
معرفی کتاب گیرنده شناخته نشد از نگاه کاربران
افسوس، ما نیز که سر آن داشتیم که زمینهی انسانیت را آماده کنیم، تنوانستیم خود انسان باشیم. اما شما که پس از ما به جهان میآیید، هنگامی که آن زمان فرا رسید که انسان یار انسان شد، از ما با بزرگواری یاد کنید. برشت/ برگردان تورج رهنما
نویسنده در قالب یک داستان کوتاه نامهنگارانه خیلی موجز و خلاصه، به اثر مخرب ایدئولوژیهای حکومتی - در اینجا نازیسم - بر انسان و ارتباط میان انسانها میپردازد: بریده شدن تمام اتصالهای انسانی و چیره شدن بندها و قوانین ایدئولوژی بر آن. چیزی که شاید قابل تعمیم به اکثر ایدئولوژیها، بخصوص ایدئولوژیهای تمامیتخواه در تمام ادوار تاریخی باشد؛ که بدبختانه امروز در ایران هم کم با این موضوع روبرو نمیشویم. ولی آیا میتوان علت تمام این شرارتها را به شرایطی که انسان در آن قرار میگیرد ربط دهیم؟ شک دارم. در آلمان نازی آن زمان هم کم نبودند افسران عالی رتبهای که جان خود را بخاطر وفاداری به انسانیت و مقاومت در برابر تاریکی از دست دادند. دکتر فرانکل دراینباره میگوید:
و در آخر، بیمناسبت نیست این بخش از نامهی آلبر کامو - نامهی چهارم به دوست آلمانی - که در کتاب کامو و بونهافر: مواجهه دو اومانیسم خواندهام
#کتابخوانی_در_مترو
مشاهده لینک اصلی
نمره من : 3.5
شبیه دوست بازیافته، این یکی کوتاه تر و به همبن خاطر شوکه کننده تر، آن یکی شریف تر.
عنوان کتاب شاید یکی از بهترین عناوین کتاب باشد.
خیلی دوست داشتم سوالاتی که درباره هدف و آینده جنبش به وجود آمده بودند، موشکافی می شدند و اگه این کار درست انجام میشد اثر می توانست به شاهکار هم تبدیل شود. یا شاید، البته شاید، بهتر بود که آن تغییر دیدگاه کمی آرامتر اتفاق می افتاد. اما به هرحال کتابی خواندنی، جذاب و بهت آور است.
وقتی مارتین (که در آلمان بود) ملتمسانه حرف از رحم و مروت میزد، ناخودآگاه تصویر لبخند زنی در مقابل مارتین در ذهنم نقش بست، در چند نامه قبل تر.
جدای از همه این ها، این سوال اساسی که کدام هدف، کدام عمل را توجیه می کند (یا نمی کند) بسیار جدی است. آیا توجیه برخی اعمال به عنوان @کفی روی آب@ کافی و دلگرم کننده است؟ آیا اساسا انقلاب بدون هزینه و تولد بدون درد در این حوامع انسانی ممکن است؟ و آیا تلاش برای تولدی که با درد همراه است، منطقی و انسانی است؟ چگونه می توان مطمئن بود؟
نکته بسیار قابل توجه برای من این بود که این کتاب زمانی نوشته شده که برخی متوجه خطری به نام هیتلر نبودند و این نشان از نکته سنجی نویسنده دارد.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب گیرنده شناخته نشد
کتاب ماجرای دگرکون شندن پیوند دوستی این دو بر اثر اتفاقاتی است که در آلمان هیتلری میافتد. کاترین کرسمن تیلور داستان خود را در سال 1938 و پیش از آغاز جنگ جهانی دوم نوشته و تا کنون میلیونها نسخه از آن به فروش رفته است.
خرید کتاب گیرنده شناخته نشد
جستجوی کتاب گیرنده شناخته نشد در گودریدز
نویسنده در قالب یک داستان کوتاه نامهنگارانه خیلی موجز و خلاصه، به اثر مخرب ایدئولوژیهای حکومتی - در اینجا نازیسم - بر انسان و ارتباط میان انسانها میپردازد: بریده شدن تمام اتصالهای انسانی و چیره شدن بندها و قوانین ایدئولوژی بر آن. چیزی که شاید قابل تعمیم به اکثر ایدئولوژیها، بخصوص ایدئولوژیهای تمامیتخواه در تمام ادوار تاریخی باشد؛ که بدبختانه امروز در ایران هم کم با این موضوع روبرو نمیشویم. ولی آیا میتوان علت تمام این شرارتها را به شرایطی که انسان در آن قرار میگیرد ربط دهیم؟ شک دارم. در آلمان نازی آن زمان هم کم نبودند افسران عالی رتبهای که جان خود را بخاطر وفاداری به انسانیت و مقاومت در برابر تاریکی از دست دادند. دکتر فرانکل دراینباره میگوید:
ما شاهد و ناظر زندگی رفقایی بودیم که بعضی از آنها چون درندگان و پارهای دیگر چون قدیسین رفتار میکردند. انسان هر دو استعداد و توان را در درون خود دارد و این که کدام یک شکوفا شود و تحقق پذیرد بیشتر بستگی به تصمیم فرد دارد، تا شرایط و اوضاع و احوالی که در آن قرار گرفته است
و در آخر، بیمناسبت نیست این بخش از نامهی آلبر کامو - نامهی چهارم به دوست آلمانی - که در کتاب کامو و بونهافر: مواجهه دو اومانیسم خواندهام
اگر بخت با ما یار بود، خود را رودرروی یکدیگر میدیدیم و آن وقت میتوانستیم بجنگیم و در عین حال بدانیم که چرا میجنگیم. من هنوز هم با شما حرفی دارم و این حرف آخر من است. میخواهم به شما بگویم چطور شد ما آنقدر به هم نزدیک بودیم و امروز با هم دشمن هستیم. شما بی هیچ ملاحظهای ناامیدی را قبول کردید و حال آنکه من هرگز به آن تن ندادم. شما بیداد زمانه را تا آنجا پذیرفتهاید که تصمیم گرفتید آن را افزون سازید و حال آنکه من برعکس شما معتقدم که آدمی برای مبارزه بر ضد بیداد، همیشه باید داد را بپذیرد و برای استوار بودن در برابر جهان تیرهبختی، خوشبختی را بیافریند. شما روشنبینی را از دست دادهاید و این را بسیار سهل گرفتهاید که دیگری به جای شما میلیونها آلمانی فکر کند. کار شما این است که ارواح را مثله کنید و کره خاکی را ویران سازید و خلاصه آنکه شما بیعدالتی را برگزدید. من برعکس، عدالت را برگزیدهام، چه میخواهم به زمین وفادار بمانم. من همچنان بر این عقیدهام که این جهان معنایی فوق اینجهانی ندارد، اما میدانم چیزی در این جهان است که دارای معناست و آن (بودن) بشر است. زیرا بشر تنها موجودی است که اقتضای معنی داشتن میکند. ما اگر میخواهیم تصویری که از زندگی ساختهایم برجا بماند، باید بشر را نجات دهیم. من از لبخند تحقیرآمیز شما میفهمم که میخواهید بگویید نجات بشر دیگر چیست؟ و من با تمام وجود فریاد میزنم که این نجات، مثله نکردن انسان و ارزانی داشتن امکان برخورداری از عدالبت به اوست. آری، بدین جهت است که با شما در جنگیم. اما در پایان این نبرد، در دل این شهری که به جهنم شباهت دارد، با وجود آنکه کسانمان در غربت و بیخبری کشته شدهاند، میتوانم به شما بگویم که در همان لحظه که بیرحمانه به نابودی شما میپردازیم، کینهای از شما به دل نداریم و من به شما میگویم که با تنها چیزی در جهان که میتوانیم از آن بیزار باشیم به قاعده و منطق رفتار میکنیم.
امروز، صدها هزار انسان در عنفوان جوانی به قتل رسیدهاند، دیوارهای مخوف زندانها در اروپا برپا شده است و از زمین اروپا که بدن میلیونها اروپایی روی آن به خاک افتاده، دود برمیخیزد. ما میبایست تمام اینها را تحمل کنیم که دو، سه امتیاز جزئی بدست آوریم که شاید تنها فایدهاش این باشد که بعضی از ما کمک کند بهتر بمیریم. اما ما دست کم بشر را از تنهایی و انزوایی که شما میخواستید او را به ان دچار کنید، نجات خواهیم داد و این شما هستید که عنقریب بخاطر تحقیر انسانیت، هزار هزار و در تنهایی خواهید مرد. حالا دیگر حرفی ندارم جز آنکه به شما خدانگهدار بگویم - ژوئیه 1944
#کتابخوانی_در_مترو
مشاهده لینک اصلی
نمره من : 3.5
شبیه دوست بازیافته، این یکی کوتاه تر و به همبن خاطر شوکه کننده تر، آن یکی شریف تر.
عنوان کتاب شاید یکی از بهترین عناوین کتاب باشد.
خیلی دوست داشتم سوالاتی که درباره هدف و آینده جنبش به وجود آمده بودند، موشکافی می شدند و اگه این کار درست انجام میشد اثر می توانست به شاهکار هم تبدیل شود. یا شاید، البته شاید، بهتر بود که آن تغییر دیدگاه کمی آرامتر اتفاق می افتاد. اما به هرحال کتابی خواندنی، جذاب و بهت آور است.
وقتی مارتین (که در آلمان بود) ملتمسانه حرف از رحم و مروت میزد، ناخودآگاه تصویر لبخند زنی در مقابل مارتین در ذهنم نقش بست، در چند نامه قبل تر.
جدای از همه این ها، این سوال اساسی که کدام هدف، کدام عمل را توجیه می کند (یا نمی کند) بسیار جدی است. آیا توجیه برخی اعمال به عنوان @کفی روی آب@ کافی و دلگرم کننده است؟ آیا اساسا انقلاب بدون هزینه و تولد بدون درد در این حوامع انسانی ممکن است؟ و آیا تلاش برای تولدی که با درد همراه است، منطقی و انسانی است؟ چگونه می توان مطمئن بود؟
نکته بسیار قابل توجه برای من این بود که این کتاب زمانی نوشته شده که برخی متوجه خطری به نام هیتلر نبودند و این نشان از نکته سنجی نویسنده دارد.
مشاهده لینک اصلی