بيرون، شب بود و باد و برف…. زن، شب يخ زده را پشت در بوييد…آهسته گفت:«ميلرزي». باد، پوفه هاي برف را از لاي در نيمه باز ريخت تو انبار. زن لرزان گفت: «مي ترسم». مرد از لاي در چشم به بيرم دوخت. فكر كر؛ زن را بايد همانجا توي اتاق مي گذاشت. گفت:« امشب كار را يكسره ميكنم.»
خرید کتاب ما سه نفر هستیم
جستجوی کتاب ما سه نفر هستیم در گودریدز
معرفی کتاب ما سه نفر هستیم از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب ما سه نفر هستیم
خرید کتاب ما سه نفر هستیم
جستجوی کتاب ما سه نفر هستیم در گودریدز