کتاب فرزندان سانچز

اثر اسکار لوییس از انتشارات هرمس - مترجم: حشمت الله کامرانی-بهترین رمان ها

یک کار پیشگام از یک انسان شناس پیتر، کودکان سانچز در سراسر جهان به عنوان یک دستاورد آبریز در مطالعه فقر تحقیقاتی منحصر به فرد صمیمی، به عنوان پر زحمت امروز به عنوان زمانی که آن را برای اولین بار منتشر شد.   این داستان حماسی خانواده سانچز است که به طور کامل توسط اعضای آن Jesús، پدرسالار 50 ساله و چهار فرزند بزرگسالش، به عنوان زندگی خود در شهر فقیرانه شهر مکشیو که آنها به خانه می آیند، به نمایش گذاشته شده است. اسکار لوئیس، روایت شخصی شخصی فوق العاده خود را باهم ترکیب می کند، تصویری دلسوزانه اما در نهایت غم انگیز را ایجاد می کند که در عین حال هولناک و انسانی، معنویت و حرکت است. سند ارزشمند، پر از شکوه و پاتوس، کودکان سانچز به عنوان بهترین داستان به عنوان خوانده شده، با تاثیر اضافه شده است که همه، بدون شک، درست است.


خرید کتاب فرزندان سانچز
جستجوی کتاب فرزندان سانچز در گودریدز

معرفی کتاب فرزندان سانچز از نگاه کاربران
حس نزدیکی با روایت های آدم هایی از طبقه ای دیگر...کشوری دیگری...جهانی دیگر...نزدیکی با تمام حس های انسانی انگار که خودت باشی

مشاهده لینک اصلی
این جمله، جمله ای است بسیار معروف که:
So many books, so little time
که معنایش اینطور است که: آه که کتاب ها چه قدر زیادند و زمان چه اندازه کم.
این کتاب، در حالی توسط یکی از دوستان گودریدزی معرفی شد، که کتاب هایی همچون ژرمینال، شوایک، طبل حلبی و چندین کتاب دیگر از کتابخانه و کتاب هایی مثل دکتر ژیواگو و وداع با اسلحه و چند کتاب دیگر را از دوستان امانت گرفته بودم و دو کتاب گیلیاد و خانه را آماده داشتم... مشغول خواندن کتاب پوست انداختن (که راجع به دو زوج مکزیکی است) بودم و اولویت کتاب هایی که گفتم هم، همه بالا بود... اما دیدن دو فیلم مکزیکی، علاقه ام به کارگردان مکزیکی آلهاندرو ایناریتو و چندین عامل دیگر، مشتاقم کرده بود به خواندن کتاب ولی هنوز دو دل بودم بین انتخاب کتابِ بعد از رودین، تا اینکه روزهای آخر سال 92 به کتابفروشی مورد علاقه ام جلگه که یک دست دوم فروشی بسیار خوب و یک جورهایی کشکول کتابفروشی هاست، رفتم و اولین چیزی که دیدم، کتاب فرزندان سانچز بود، چاپ سالهای اوایل انقلاب که سانسور بسیار کمی دارد و قیمت بسیار خوبی داشت. (فکر کنم هشت هزار تومان.) خب، بنا به اصل پیگیری نشانه ها، سخت بود انتخاب نکردن این کتاب، برای خواندن.
کتاب را که باز کردم، بنا به عادتی که من و سایر دوستان همچون امیرحسین مجیری پیدا کرده ایم، از مقدمه و هرچه غیر از داستان اصلی است گذشتم، و شروع کردم به خواندن اصل @رمان@، آنجا که پیشگفتار خسوس سانچز است. بعد نوبت رسید به مانوئل، روبرتو، کنسوئلو، و مارتا. و تکرار این چرخه برای سه بار و در نهایت پسگفتار خسوس سانچز.
لحظه به لحظه با کتاب زندگی کردم. همه مسائل خودم، شادی یا ناراحتی، خبرهای بد یا خوش، فراموشم شده بود، و نه تنها در هنگام خواندن کتاب، که حتی در لحظه هایی که بالاجبار، به خاطر بودن در خیابان یا دید و بازدیدهای اجباری یا اختیاری عید، نمی توانستم کتاب را بخوانم هم دلم با کتاب بود. با این چهار خواهر و برادر، و با @داستان@ـشان. چه داستانی. گاهی انگشت به تعجب می ماندم از نبوغ نویسنده، که چنین داستان بکر و @رئال@ـی را روایت کرده و آن قدر احساسی می شدم که @فکر می کردم@ اگر اینها شخصیت های خیالی نبودند و خودشان داستان خودشان را تعریف می کردند شاید اینقدر رئال نمی شد.
کتاب را با ولع می خواندم، خواب محله کاساگرانده را می دیدم، انگار که مانوئل را می شناسم، روبرتو را می شناسم، مارتا را می شناسم، و کنسوئلو را می فهمم. این شخصیت عجیب و دوست داشتنی را. چه قدر برایم زنده بودند، و چه قدر احساس می کردم، با وجود اینکه من مردم و کنسوئلو زن، که کنسوئلو را می فهمم و می دانم چه می گوید و خواسته هایش و رفتارهایش اصلا برایم عجیب نبود.
بارها و بارها در رابطه با خسوس سانچز، شخصیت مرکزی، و @پدر@ دچار مشکل می شدم. بارها و بارها از خودم می پرسیدم دوستش دارم یا نه. گاهی او را می پرستیدم و عاشقش بودم و گاهی از او متنفر. و مگر تنفر روی دیگر عشق و دوست داشتن نیست؟ و هربار نگاه می کردم ببینم شخصیت همزاد من، کنسوئلو، چه می کند. حتی در داستان های مانوئل و روبرتو و مارتا، دنبال این بودم که کنسوئلو چه می کند و در داستان کنسوئلو اینکه ببینم پدر چه می کند.
و تنها این کنسوئلو نبود که مرا به خود می کشید. این چهار خواهر و برادر، پدرشان، مادرشان، خاله شان، زن‌باباهاشان و خواهر و برادرهای ناتنی شان، دوست دختران و دوست پسرهاشان و همسرانشان چنان زنده بودند انگار که سالهاست با آنها زندگی می کنم. در واقع، همان طور که گفتم، بعد از مدت ها این کتاب از زندگی واقعی من بسیار پررنگ تر شده بود.
این کتاب، بسیار از زندگی واقعی من پررنگ تر شده بود. و چه می گویم؟ شده است. الآن که دارم این یادداشت را می نویسم، چند روزی است که خواندنش تمام شده. چندین فیلم دیدم و چند کتاب خواندم برای اینکه از فضای کتاب دور شوم. به کویر رفتم، و به باغ... لحظاتی وسعت کویر یا سرسبزی باغ مشغولم می کرد و وقتی فکر می کردم از فکرشان بیرون آمده ام و سینه ام دارد باز می شود، ناگهان زندگی این آدم ها و به خصوص تنهایی کنسوئلو، یادم می آمد و سینه ام تنگ می شد و بغض یا گریه ام می گرفت و دوستان می گفتند چه‌ت شد؟... فکر می کردند عاشق دختری شده ام، اما نمی دانستند که فضای کاساگرانده مکزیکوسیتی، فضای سینه ام را تنگ کرده. و شاید عاشق هم شده باشم، عاشق کنسوئلو، دخترک ناکام و تنها، تنهای تنها.
برگردم به وقتی که کتاب تمام شد. باز هم بنا به رسمی که پیدا کرده ایم، برگشتم سراغ مقدمه. از اولش، تا ببینم اطلاعاتی اگر هست بخوانم... باورم نمی شد: اینها واقعی بودند. همه اینها واقعی بود. همه اینها بوده اند. زندگی کرده اند، نفس سمی کاساگرانده را فروداده اند و خود مسموم شده اند... و گذشته از واقعی بودنشان، اینها روایت دست اول خودشان است. خاطراتشان که برای اسکار لوئیس آمریکایی تعریف کرده اند و او هم با کمترین تغییر ممکن، بر روی کاغذ آورده. لنوره، گوادالوپ، مارتا، پائولو و کنسوئلو و سایر زنها. مانوئل، روبروتو و سایر مردها... وای. دروغ نگفتم اگر بگویم چشمانم سیاهی رفت. یک دفعه هرچه خوانده بودم، هجوم آورد به سرم... و یک دفعه غم عالم سوارم شد.
شاید اگر نمی فهمیدم که این کتاب واقعی است، که این داستان ها واقعی اند، که این آدم ها نامردگی کرده اند (چون زنده بودنشان مسلما هیچ تشابهی با آنچه زنده بودن نام دادیم ندارد) شاید اگر نمی دانستم، این کتاب را هم می گذاشتم در ردیف سایر کتاب های خوبی که خوانده ام، و گاهگداری شاید یادم می افتاد که مارتایی هم بود، روبروتویی هم بود... کنسوئلویی هم بود. مثل آنچه در جان شیفته اتفاق افتاد، که کتاب را فراموش کرده ام، هرچند آنت را هرگز...
کتاب، مثل خوره دارد می خوردم و از آن روز بارها و بارها آرزو کرده ام که خدا کند کنسوئلو ها، مارتا ها، و کاساگرانده ای های کمتری رنج بکشند... و به قول معلم بزرگ شریعتی، مگر می شود آرزو کرد و قدمی برای تحقق آرزو برنداشت؟

حالا می فهمم که فرزندان سانچز را خدا (یا عقل طبیعت، عقل کل) سر راهم قرار داده تا آماده تر شوم برای تصمیمی که سالهاست در گرفتنش تاخیر کرده ام... فرزندان سانچز ضربه ای محکم برای اخذ این تصمیم زده اند و تا گرفتنش، فکر می کنم فقط ذره ای باقی مانده باشد، ذره ای که جرأت نام دارد و توکل.

این کتاب، از آن کتاب هایی است که خواندنش شاید زندگی را زیر و رو کند، و پیشنهاد دادنش، با توجه به تاثیری که می گذارد، شاید حتی از خواندنش هم جرأت بیشتری بخواهد و با اینحال، من از خانم معصومه که این کتاب را به من پیشنهاد دادند بسیار ممنونم.

مشاهده لینک اصلی
این کتاب به زبان اسپانیایی تنها 2 بار ویرایش شد، یکی در 64 اکتبر و دیگری در ماه دسامبر همان سال، اما در فوریه 65، جامعه مکزیکی جغرافیا و آمار، این کتاب را به عنوان تقلید وحشیانه خواند ، پیگرد قانونی جمهوری تعیین کرد که هیچ جرمی برای پیگیری وجود ندارد، با این حال پس زمینه فرهنگ اقتصادی، این کتاب را دوباره ویرایش نکرد، مادربزرگ من آن را در 60 سالگی خواند و زمانی که من از این کتاب به من گفتم بسیار به یاد کتاب، که تحت تاثیر قرار بود mucho.El کتاب بسیار جالب است، چرا که ما می دانیم که خانواده سانچز از دیدگاه آنها، اسکار لوئیس، من این خانواده مرکز شهرستان از کارشناسی ارشد © خیکو برای بسیاری از سال مصاحبه سیستم عامل ±، از کودکی تا و بعد از ± سیستم عامل سال بسیاری از، خانواده متشکل از پدر عیسی سانچس، و پسر او مانوئل، روبرتو، کنسوئلو و Marta.Nos مورد زندگی روزانه خود، مشکلات خود، روابط آنها در درجه اول صحبت می کنید، اما برای من مهم است که زمینه، آنچه در اطراف او اتفاق می افتد، دیدگاه خود را از زندگی به طور کلی، آنچه که اسکار لوئیس در معرفی @ Culture of Poor @ می نامند، من بعضی از پاراگراف های مقدمه را ذکر می کنم: @ فقر در کشورهای مدرن نه تنها محرومیت اقتصادی است، به این معنا که این ساختار، موقعیتی منطقی و سازوکارهای دفاعی است که بدون آن فقرا به سختی می توانند پیش بروند. به طور خلاصه، این سیستم زندگی، قابل ملاحظه پایدار و پایدار است، که از نسل به نسل در خطوط آشنا گذشت. فرهنگ فقر دارای معیارهای خاص و پیامدهای متمایز نظم اجتماعی و روانی برای اعضای آن است. این یک عامل پویا است که بر مشارکت در فرهنگ ملی بزرگتر تأثیر می گذارد و به خودی خود یک فرهنگ زیر فرهنگی است. در مکزیک، فرهنگ فقر شامل حداقل یک سوم است که در قسمت آن قرار دارد پایین تر از مقیاس، جمعیت روستایی و شهری است. این جمعیت با میزان مرگ و میر نسبتا بالاتر، امید به زندگی پایین تر، نسبت بالای افراد در گروه های سنی جوانتر و به دلیل کار کودکان و زنان با نسبت بالایی از نیروی کارگر بعضی از این شاخص ها در مستعمرات ضعیف شهر مکزیک نسبت به بخش روستایی بالاتر است. برای مثال، در شهر مکزیک، اکثر فقرا سطح تحصیلات پایین دارند و استفاده بسیار کمی از بانک ها، بیمارستان ها، فروشگاه های عمومی، موزه ها، گالری های هنری و فرودگاه های شهر. من شخصا مشارکت پلیس را تحت تاثیر قرار دادم که باعث ایجاد اعتماد به نفس و مشکلات مردم شد که آنها را دیدم تنها از فساد آنها، همچنین سانچز creÃan در بیمارستان به عنوان محل من بود به مرگ، یا اعتقادات مذهبی، که که خود را کاتولیک تنها به احزاب سنتی و یا برای کمک رفتن، و cometÃan عمل می کند در برابر دین، حتی پس از آن بود زیارت مقدس به عمومی Chalma.En یک کتاب خوب، بسیار جالب است، اما به ویژه برای مکزیکی ها که به من در راه ما فقر را ببینید afectó، مشکلات این شهرستان از کارشناسی ارشد © است xico و به ویژه فرهنگ فقر که هنوز حفظ می شود، و همانطور که اسکار لوئیس می گوید فقیر بودن نه تنها فقدان پول بلکه زندگی فرهنگی فقر است.

مشاهده لینک اصلی
بیوگرافی خانواده سانچز مکزیکوسیتی بین دهه 1940 و 1950. من وقتی 16 ساله بودم در مدرسه دبیرستان درس خوانده بودم و تجربه ای برای باز کردن چشم بود. من متوجه شدم که 2 یا بیشتر از افرادی که یک رویداد مشابه را تجربه می کنند همانند آن را نمی بینند یا به آن واکنش نشان می دهند. تصمیم گرفتم آن را دوباره بخوانم و ببینم چه اتفاقی افتاده است. این بار من را دیوانه کرد که 4 کودک نمیتوانستند ببینند چه چیزی زندگی خود را تغییر خواهند داد و آنها را از فقر و سخت زندگی که در آن زندگی می کردند، بیرون می کشند. سنت به زندگی و عدم آموزش آنها رسیدگی می کند و راهنمایی های مثبت والدین مثبت به آنها کمک نمی کند! و من خوشحالم که من از والدین خوب متولد شدم! خشونت، زبان بد بخشی از داستانهایشان است.

مشاهده لینک اصلی
این یک داستان دشوار برای خواندن است، زیرا از طریق یک چرخه زندگی که در آن بچه ها نمی توانند بیش از فقر و نادانی از زمان و موقعیت خود، خانواده را دنبال کنند، یک خانواده را دنبال می کند. من به عنوان تجسمی به همین دلیل است که چرا فرهنگ مردانه مردان معاصر که خانواده های دوم، سوم یا چهارم را برای تغذیه تولید می کنند، مانع از این کار کودکان می شود. آنها از زندگی بهتر زمانی که پدرشان نمی توانند با آنها زندگی کنند و از همه آنها حمایت کنند، آنها را از بین می برد. کتاب بسیار غم انگیز اما عمیق در حال حرکت است. این سالها با خواننده بسته می شود.

مشاهده لینک اصلی
به نظر میرسد این بهخاطر بعضی از داوران، داستان نیست. این یک مطالعه موردی انسان شناختی از آنچه لوئیس به نام فرهنگ فرهنگ فقر @ در سال 1950 مکزیکو سیتی نامیده می شود. بنابراین واقعی بود که لوئیس برای ادای احترام توسط دولت مورد تجدید نظر قرار گرفت - آنها ظاهرا نمی خواستند مردم را به واقعیت DFs فقیر بدانند. من برای اولین بار در این کتاب در دبیرستان در دهه 1970 فرار کردم و پس از آن یک فیلم بر اساس شخصیت ها ساخته شد، با موسیقی متن فیلم Chuck Mangione که بسیار محبوب بود. (بعدا این فیلم را دیدم و یکhappy ending @ در آن نوشته شده است که در اینجا نیست، اما بعد هالیوود است.) من یک نسخه را خریدم و چندین بار آن را خوانده ام. شیوه زندگی خانوادگی سانچز بسیار متفاوت با من بود؛ پویایی ناکارآمد نبود. اخیرا تصمیم گرفتم دوباره آن را بخوانم، پس از خواندن Rickshaw Boy و Untouchable. مطالعه خوبی در مورد خانواده های نامساعد، ضعیف یا ضعیف؛ شخص دیگری همیشه با مشکلات خود سرزنش می کند. اعضای خانواده را می توان از هر telenovela گرفته شده است: فرزندان خودخواه، نابالغ، پدر سرد است که خود را به عنوان @ ملاقات مسئولیت های خود را @ (که او را متوقف از داشتن چند عرف عمومی @ همسران @ در همان زمان و بسیاری از فرزندان غیرقانونی) اما که به طور مداوم تغذیه تمام بچه های خود را بر روی پیام،Youre بدم، شما خوب نیست، شما هرگز چیزی را با زندگی خود، شما بدون من از دست داده است. @ مسئولیت پذیری جنسی؟ خیلی مارتا. مارتا دختر خوبی است که در دهانش است، پدرانش مورد علاقه او هستند، زیرا او به اندازه کافی خوب می شود و او را تا زمانی که غذا روی میز و لباس پشت او است - و استقلال او می پذیرد. و سپس Consuelo وجود دارد، که به سختی تلاش می کند تا خود را بهتر کند، تنها برای پیدا کردن خودش در هر نوبت توسط مهارتی 1950s مکزیک مسدود شده است. او ابتدا می خواهد یک راهبه باشد، اما گفته شده است که آنها تنها دخترانی را می پذیرند که می توانند مشروعیت خود را اثبات کنند ... و هیچ کدام از @ مسئولان @ Jesïs Sanchez بسیاری از بچه ها مشروع نیستند. او از جوانانش (توسط پزشکان) گفته است که او @ نیاز به یک مرد @ (به عنوان مثال، تمام مشکلات او با داشتن یک پیچ خوب به طور منظم حل می شود)، او نیاز به تحمل کودک و غیره (شوت، همانطور که در سال 1984 وقتی که به مریض در اسپانیا رفتم، به همین ترتیب گفتم: وقتی کودک دارید، همه چیز از بین خواهد رفت @ در حال ترجمه، به معنیBored، بیکار است، باید چیزی را به خاطر بسپارد خود را به @) Consuelo در نهایت با یک شوهر عرف عمومی در تلاش ناامید برای راه اندازی خانه خود، اما miscarriage تنها بارداری خود را hooksing. آگاهی Consuelos از وضعیت او واقعا کمک نمی کند - شما می توانید بگویم که او را بدتر می کند. در یک نقطه او می گوید،Away از آنها، متوجه شدم که آنها یک دایره را تشکیل داده اند، یا به جای یک شبکه که در آن آنها با هم مخلوط شده اند. من تنها یکی از آن بودم. تنها بودن آنها در نزدیکی من باعث شد من احساس تنهایی بیشتری کنم @ من از شما شنیدم، Consuelo. این یک مطالعه عالی از یک خانواده ناکارآمد است؛ همان داستان ها اغلب از دیدگاه های مختلف سخن می گویند، و خواننده ناخودآگاه ممکن است فکر کند که آنها رویدادهای مختلف را روایت می کنند. من باید بگویم که این خواندن کمی عجیب بود، اما این به این دلیل است که من از زمانی که من آن را خوانده ام - رشد کرده و تغییر کرده ام - و خودم را از خانواده های پرخطر خانواده های بسیار ناراحت کننده ماندم. این بار من با نگرش بسیار منطقه ای از پسران مانوئل و روبرتو برخورد شدم - آن دسته از بچه ها از Jalisco سریع از چاقو استفاده می کنند @؛ در یک لحظه منوئل می گوید: \"او مرد، من از Tepito، ما در نتیجه و به همین ترتیب، من با من آشفته @ و روبرتو ادعا زمینه دیگری منطقه ای - و هر دو پسران capitolinos متولد شده و بریده شده است. نسخه جدید است Epilogue که می گوید چه اتفاقی برای هر عضو خانواده سانچز افتاد و چگونه همه آنها معلوم شد. جای تعجب نیست که مارتا بیشتر از زندگی خود را صرف کرد، به رغم داشتن یک مادر تنها به 11 کودک.

مشاهده لینک اصلی
بهترین تجزیه و تحلیل انسان شناسی فرهنگ فقر، یک کتاب که باید هر حرفه ای را بخواند، اگر کسی بخواهد شرایط شدید بشریت را درک کند.

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب فرزندان سانچز


 کتاب معشوقه آخر
 کتاب یلداترین شب
 کتاب چیزی شبیه معجزه
 کتاب آتش سوران
 کتاب دل شکسته
 کتاب همه زن بودنم پیشکش