کتاب فرانکنشتاین

اثر مری شلی از انتشارات قدیانی - مترجم: محسن سلیمانی-بهترین رمان ها

فرانکنشتاین دانشمند جوانی است جاه‌طلب و جویای نام که جانوری زنده به شکل انسان و با ابعاد کمی بزرگ‌تر از یک آدم معمولی و با ریخت و قیافه‌ای زشت و مخوف می‌سازد که همه، از جمله سازنده‌اش، از دست او و شرارت‌هایش می‌گریزند. اما در کاربرد عام به تدریج خود آن هیولا به فرانکشتاین معروف شده و این نام اسم عامی شده برای مخلوق ویرانگری که از اختیار آفریننده‌ی خویش نیز خارج شود و حتا خالقش قادر به مهار نیروی مخرب او نباشد. مری شلی، نویسنده‌ی این اثر، همسر شلی، شاعر بزرگ رمانتیک انگلیسی بود و رمان‌های دیگری نیز نوشت، اما فقط همین اثر او بود که شهرت ماندگار و عالم‌گیر یافت.


خرید کتاب فرانکنشتاین
جستجوی کتاب فرانکنشتاین در گودریدز

معرفی کتاب فرانکنشتاین از نگاه کاربران
Letâ € ™ s حزب ویکتور. Letâ € ™ s با هم و جشن همه چیز گوتیک، و تاریک و فوق العاده است. آن را در یک اتاق زیر شیروانی در یک خانه قدیمی در وسط یک رعد و برق قرار داده و پس از آن با بیل و کیسه های بدن ما به گورستان بروید. برای تلفن های موبایل خوب این ویکتور نیست؟ پس از آن ما می توانیم خودمان را از گروه های جنایتکاران و نابغه ها ایجاد کنیم. سپس می توانیم خلقت عجیب و غریب خود را کنار بگذاریم تا خود را با بی گناهی فرزندی خود تحمل کنیم، و سپس تعجب می کنیم که چرا این چنین به طرز وحشتناکی اشتباه می رود و در چهره های ما نفوذ می کند. Ahh..Victor شما احمق، درخشان، مرد. در فکر دوم ما احتمالا این حزب را نباید داشته باشیم. از آنجا که اگر این کار را انجام دادیم، در خون خونریزی می کردیم، مقدار زیادی از خون: خون هر کسی که دوست داری، خون تمام خانواده اش ویکتور. شما هیولایی را سرزنش می کنید، اما شما خالق او هستید. شما باید او را به شیوه های جهان آموخت و مراحل اول خود را هدایت کرد. چیزهایی که دو نفر می توانند با هم همکاری داشته باشند. بنابراین، من از شما می خواهم این ویکتور، که هیولا واقعی است؟ آیا موجودی است که به یک قحطی قاتل رفته است یا آن شما؟ شما مردی هستید که در خدمت خدا بود و در نتیجۀ آن وحشت زده شد. شما خلق خود را با ظاهر فیزیکی خود قضاوت کردید، که بیشتر بازتابی از روح بیچاره بود. Ahh..Victor شما احمق، درخشان، مرد. مطمئنا شما نمی دانید که چرا هیولا خود را به خاطر شما انتقام گرفت؟ «من باید آدم تو باشم، اما من فرشته ی افتاده است ...» در واقع، هیولای واقعی این ویکتور فرانکنشتاین است و نه ایجاد خشونتآمیز او. موجودی هیولا در خارج است، اما ویکتور در داخل است، که فرم بسیار بدتر است. با رها کردن موجودات او به او آموخته است که تبدیل شدن به ظاهر آن است. اولین تجربه انسانی او، اخراج است بر اساس فیزیکی او. خالق خالق خود را از بی رحمی از دست می دهد. او نمی تواند برای اعمال خود مقصر باشد، اگر همه ی او تدریس شود، احساسات منفی است، او تنها به یک شیوه پاسخ می دهد. او بی گناه و کودکانه است، بلکه یک خائن وحشی است. اینها دو چیز است که هرگز نباید با هم ترکیب شوند. وای به خانواده ویکتور فرانکنشتاین. â € œThe عشق است که در آن منافع است که شما هرگز دیده می شود. در من خشم وجود دارد که هرگز نباید فرار کند. اگر من در یکی از آن راضی نیستم، من دیگر از آن لذت خواهم برد. مری شلی پرسش هایی درباره خطر دانش را مطرح می کند و پیامد احتمالی تلاش برای بازی خدا را نشان می دهد؛ این رمان قرن نوزدهم را ترس از زمینه علم و دانش در حال افزایش می دهد و سوال می کند که چقدر می تواند این کار را انجام دهد. در حقیقت، در این مورد، وی وی نقش خدا را با ایجاد زندگی جدید به عهده می گیرد. او همچنین نشان می دهد که چه اتفاقی می تواند برای یک مرد اتفاق بیفتد، اگر او از این تشنگی برای دانش و چگونگی آن در نهایت منجر به سقوط شود. ویکتور به من تا حدودی از دکتر فاوست یاد می کند (تاریخ تراژیک زندگی و مرگ دکتر فاوست) در این زمینه. Faustus مردی است که روح خود را به لوسیفر برای دانش نامحدود در قالب سحر و جادو محض فروخته است. ویکتور، مانند فاوست، هیچ گاه برای رسیدن به هدف خود دست نیافته است، اما در نهایت در نهایت نتیجه راضی نیست. کافی است بگویم، من به سادگی از این کتاب دلخورم چون ممکن است از ریملینگ ها جمع شده ام. من فکر می کنم این در کنار دراکولا یکی از قوی ترین نمایشگاه های ادبی گوتیک است. علاوه بر این، من یک نقطه ضعف واقعی برای ابزار افسانه ای داستان قصه ای دارم. من مطمئن نیستم چرا، شاید حس قویتری از صمیمیت با کاراکترهایی که شما آنها را در صفحه به جای یک راوی بی طرف ببینید، سقوط کرد. شما بیشتر درون سر خود را می بینید و انگیزه ها و احساسات آنها را درک می کنید. نقل قول مورد علاقه من: این پس پاداش خیرخواه من بود! من یک انسان را از تخریب نجات دادم و به عنوان یک پاداش، من اکنون تحت درد ناخوشایند یک زخم که گوشت و استخوان را خراب کرد، سوزانده شدم. احساسات مهربانی و لطافت که من را سرگرم کرده بود، اما چند لحظه قبل از آن به خشم هولناک و اسکار دندان ها داد. من از درد رنج می برم، من نفرت ابدی و انتقام را به همه انسان ها دادم. گوش دادن به شور و شوق، به عقل و شهادت چنین فرصت از دست رفته. ویکتور، شما احمقانه، احمقانه، مرد.

مشاهده لینک اصلی
در مورد فرانکنشتاین گفته شده است. آن را به عنوان نقدی از توسعه علمی تفسیر می کند، زمانی که فراتر از دوره طبیعی چیزها می رود؛ به عنوان نقدی از دین و رابطه ما با خدا تفسیر می شود؛ حتی گفته شده است که این یک تمثیلی برای ترس هایی است که در دوران بارداری بوجود می آیند. همه این خواندن احتمالا صحیح است، اما اصلی ترین را حذف می کنند. آنچه که فرانکنشتاین کار را با بشریت متمرکز می سازد، با درون یابی هایی است که با پیچیدگی سه صدایی که موجب تنهایی و خستگی می شود، به بدبختی می پردازد. اگر او سعی کرد فرانکنشتاین را از سطح درمان کند، او درباره عمق روح انسانی و خطرات استفاده بیش از حد از دانشکده های شناختی او یا تأثیر احساس بر اعمالش صحبت می کرد. شما نمی توانید این عنوان را بدون نفوذ به بیشترین بازتاب طبیعت ما بحث کنید. فرانکنشتاین، در مشخصات کم عمق خود، موضوعاتی را در بر میگیرد که ستون فقراتی از آنچه که ما را در درگیری مداوم اخلاق به وجود می آورد و جستجو بی پایان برای تعلق و شناخت، و نیز حق داشتن حداقل توسط فرد مورد علاقه فردی در زندگی. از یک تجزیه و تحلیل نور، فرانکنشتاین انتقام و رها شدن را در نظر می گیرد. این ها دو موضوع اصلی هستند که این داستان را یک داستان متحرک می کند. انتقام از خروج و انتقام از رد. همچنین قابل توجه است که مشخصه خالق و مخلوق او و مبارزات بی پایان او برای کسانی که دارای تهدید مخرب ترین است. از آن جا که اگر به آن نگاه کردیم و با توجه به شرایط کامل در رمان، مضر بودن، عدم رعایت یا قصور ناعادلانه به عنوان یک نتیجه از گناه قبلی؟ ، شیطان، الاغ یا هیولا یکی از شخصیت های انسانی است که من در سراسر آن آمده ام. بار عاطفی، مبهم درونی بودن موجودی که علم بدرستی به وجود آورده، عجیب و غریب است. پیوند وحشیانه میان مردی که می خواست یک خدای و یک موجود باشد و همیشه خواستار یک مرد باشد. برای من این مهمترین انتقاد مری شلی است. او از خود میپرسد که ما اجازه می دهیم که خودمان را با ظاهر به جای متوقف کردن فکر کردن درباره آنچه که انجام می دهیم انجام دهیم. بخشش، غرور و تعصب، پشیمانی ترین رفتار ما به عنوان بشریت است، و این شرایط در اطراف هیولا به اصطلاح رقصیدند و به نابودی خالصی که از بین رفت، حتی حتی رونق نگرفت. من نمیدانم پروس چیست، که همراه کمال کیفیت این کتاب است. هیچ قلم بهتر از آن چیزی نیست که شما را در آغوش می گیرد و شما را در سفر به زمان و فضا به تاریخ خود می برد. فرانکشتاین خواندن در حالی که من Sentaa وجود دارد، با VÃctor و مخلوق، واقعیت percibÃa در اطراف من را نادرست، مانند یک طرح ضعیف چه من در خواندن، و CREAA اموال من در قرن هفدهم قرار داشت. تنظیم شلی بسیار عالی است، زیرا او قادر به فراتر از محدودیت های روایت و حمله به دنیای واقعی است. کار عالی توسط نویسنده. سبک نوشتن آن یکی از قویترین نقاط متن است. فرانکنشتاین یکی از آثار مورد علاقه من است. پرتره او از تنهایی، انزوا اجباری، از دست دادن و شکست، عالی است. داستاني كه بر اساس عاطفي ساخته شده و ريشه در عميق ترين روح انسان دارد.

مشاهده لینک اصلی
من یک نوار کیت بیاتون مورد علاقه خود را در اتاق کتاب ما طراحی کرده بودم: (تصویر کامل در اینجا.) ماری \"آنچه\" بود؟ هجده ساله وقتی که او در این جشن معروف به دریاچه ژنو با پرسی بیسه شلی و پزشک بایرون و بیرنس رفت. او خود را \"خانم شلی\" خواند، هرچند که هنوز ازدواج نکرده بود - \"پرسی هنوز با فرد دیگری ازدواج کرد. محیط اطراف آشنا بود. آخرین بار مری و پرسی به سوی سوئیس آمده بودند، چند سال قبل، همراه با خواهر او، که او نیز در عشق او بود؛ مری باردار بود، اما دختر بچه به زودیاک متولد شد و در فوریه 1815 درگذشت. اکنون آنها برگشتند، تلاش کردند گذشته را پشت سرشان بگذارند و از تعطیلات با بایرون لذت ببرند، که در آن زمان با خواهر ماریس خوابید. اولین همسر Percys به زودی از تصویر خارج می شود، در واقع در Serpentine غرق شد و در حالت پیشرفته بارداری قبل از سال از آن خارج شد. ماری، خواهر دیگر فانی نیز در سال 1816 خود را غرق کرد، همچنین برای Percy نیز غرق شد. بنابراین در میان این پیچیدگی عاشقانه، دوچرخه سواری بود که مسافران، برنامه های جشن خود را با بارندگی ثابت فرو بردند، رقابت معروف خود را برای نوشتن یک داستان ارواح . نتیجه چیزی بسیار متفاوت از تصویر آن در فرهنگ مردمی است. به جای دود ویکتوریائی لندن، ما دارای آلپ سوئیس و جزایر اورکنی هستیم. به جای ایگور و پیچ و مهره از طریق گردن، ما تفکر در مورد خودمختاری شخصی، مسئولیت علمی و eugenics است. فرانکنستاین نوشتن شده است و ساختار روایت کمی عجیب است - او هنوز یک نوجوان بود زمانی که او آن را نوشت، اجازه می دهد تا فراموش نکنید \"اما موضوع، جذاب آن است. من از اینکه چقدر تعداد بازدیدکنندگان در مورد آن چیزی که به نظر من برای تجربیات شدید زنانه است که به طور واضح به آن اشاره می شود، لمس می کنم، به نظرم می رسد. اشتباه در آوردن موجودات در جهان تنها به احساس ترس و عصبانیت نسبت به آن است. استرس آن را در یک دنیای متخاصم و غریبه آزاد می کند. و شاید بیشتر از همه، همدردی عمیق با کسی که احساس می کند بدنشان خودشان نیست نشان داده می شود، آن را به گونه ای متعلق به دیگران و تحت نظارت قرار می دهد. بدن که یکی از آن ها به وسیله جامعه تدریس می شود تا متنفر باشد. احساسات هیولاها بسیار مهم نیستند، زیرا او توسط یک مرد ساخته شده است که برای لذت بردن از خود انسان است. ماری نقل قول پرسی بیسه شلی محبوبش را، بدون توصیفی، زمانی که دکتر فرانکنشتاین برای اولین بار از موجودیتش در Mer de Glace پنهان می کند. او با استفاده از دو نگارش نهایی از â € ~Mitavilityâ € ™. برای من، هرچند که اولین داستان زیبای آن است که به شدت بیان شدۀ شدید مری و دایره ی دوستان و عاشقانش را محاصره می کند، زیرا همه آنها به نظر می آیند که مرگ و میر ناشی از قریب الوقوع است: ما به عنوان ابرهایی است که ماه نیمه شب را پوشش می دهند؛ به طرز ناخوشایند آنها سرعت و سرخ شدن و تکان دادن، تیره شدن تاریکی را به سرعت در حال ظهور انداخته می شوند، اما هنوز به زودی شب به پایان می رسد و برای همیشه از بین می روند. اما نوشته هایی که آنها پشت سر گذاشتند تا زمانی که ادبیات انگلیسی خوانده می شوند ادامه پیدا کنند و برای همه مشکلات آن فرانکنشتاین در میان آن گروه انتخاب شده است.

مشاهده لینک اصلی
Goodreads، اکتبر 20، 20 بهمن، آقای فرانکشتاین، @ او، فرانکشتاین! هستی سخاوتمند و خودخواه! من از تو می خواهم که تو را ببخشمت. @ فرانکنشتاین عزیز! هنگامی که هیولای شما این خطوط را در آخرین جمله گفت، من نیز از خودم پرسیدم که چرا تحقق دین شما در آن شب ناپایدار ماه نوامبر صورت گرفته است بله! او توبه کرد ... اما اخلاق شما قبل از اینکه انتقام شیطانی خود را به چنین اندامی تحمیل می کرد، شکیبایی نکرد. شما چه مرد فوق العاده ای بودید، فرانکنشتاین! بنابراین بلند پروازانه، تیز و متعهد. چقدر عالی بودید یک روز، چنین موجود زنده متحرک از ماده بی جان. در آن روز خالق شدی! آنچه در حال مطالعه و آرزوی عاقلانه ترین مردان از زمان ایجاد جهان بود، در حال حاضر در درک شماست. پس از آن شما کاملا می دانستید که اکسیرور واقعی زندگی چیره بود! شما احساس لذت نفیس را در خاطره ای از دوران کودکی خود، دانش و اختراع خود، ماجراجویی خود، غم و اندوه خود، ترس و تردید خود داشتید. وقتی که من گوش دادن به تو بود، من از شما به عنوان محقق تیزهوش زمان خود فکر کردم. اما زمانی که شروع کردم به گوش دادن به حماسه تکاملی از دهان ایجاد خود، من شک داشتم که شما بهترین لحظه از وقت خود را. قدرت یادگیری و بیشتر به صراحت از فریب دادن، خلق شما، خیلی از شما جلوتر بود. وقتی یک هیولای قوی شما را غافلگیر کرد و در همان لحظه احساس، بویید و شنیده شد، من نیز با یک نور قوی بر روی من اعصاب فیزیکی در همان لحظه. هنگامی که هیولا شما بدون تلاش برای تقلید از ترانه های دلپذیر پرندگان، صداهای بی نظیر و غیرمستقیم که از او شکست خورده بود، به من نیز ترسید. از او خوابیده بودم، جایی که او به مدت طولانی مخفیانه در حال تماشای خانه داران، یادگیری احساسات انسانی، نام خانه داران، زبان و سپس در مورد آسیایی های خفیف، جنگ های رومی ها و نابغه های غول پیکر گرین ها، سعی کردم ابتدای وجودم را به یاد آورم همانطور که من هم چنین چیزهایی را به همان شیوه آموخته ام. هیولا شما من در مورد تصورات Werters از ترس و افکار زیادی از پلوتارک که او از چنین صفاتی یاد گرفت، کنجکاو شد! در نهایت، من نیز احساس کردم که گوشت من بیش از حساسیت خفگی و پالس من بشدت ضرب و شتم، هر چند نه به سرعت به عنوان شما، هر بار هنگامی که هیولا خود را از پنهان خود خارج کرد تا خود را نشان دهد. با وجود این، شما به اهداف خیرخواهانه نسبت به بشریت احتیاج داشتید، اما بدبختانه معلوم شد که چه چیزی طبیعت عجیب و غریب است! آن را به ذهن چسبیده است زمانی که آن را تا به حال بر روی آن مانند lichen در سنگ گرفتار شده است. گاهی اوقات آرزو میکردم که همه فکرها و احساسات را از بین ببرم، اما متوجه شدم که تنها یک راه برای غلبه بر حس درد وجود دارد، و این مرگ بود - ایالتی که از آن بیم داشتم هنوز نمیدانستم - خواننده مهربانت --- ---------------------------------------- من در این کتاب نوشتن زیبا از شلی را دوست داشتم. شما ممکن است در مورد داستان آگاه باشید، اما من فکر می کنم که او شایستگی خواندن این قطعه فوق العاده ای از کارهای تخیلی و علمی تخیلی را دارد و هنگامی که می دانید او این رمان را در اوایل دهه ی 20 نوشت، تحسین شما برای نوشتن او برای اطمینان بیشتر خواهد شد. نوشته شده در یک سبک بسیار منحصر به فرد است و من آن را دوست داشتم، چند حرف اول داستان را شروع کرد و سپس آن را به روش مشابه به پایان رسید. روایت چند لایه، همه کاملا با هم هماهنگ، یک تجربه خوب خواندن است. طبیعی تصاویر در اکتشاف در منطقه دریای شمال، یخ قطب شمال و راویان لذت بخش و پر از روابط گرم با خانواده و دوستان خود را به شما لمس. تصویربرداری از شیطان فوق العاده در دو روش به طور کامل مخالف طراحی شده است. بعضی وقتها او را از طریق جسد خود مانند ترس وحشتناک ترساند و در بعضی از نقاط، شما را با شفقت نسبت به این هیولا ترسناک پر خواهد کرد. \"من تلاش کردم تا این ترسها را متزلزل کنم و خودم را برای محاکمه ای که چند ماه پیش حل شد در معرض و گاهی اوقات به افکار من، بدون توجه به عقل اجازه دادم تا در زمینه های بهشت ​​جاودانه باشم، و جرأت نداشتم موجودات دوست داشتنی و دوست داشتنی که با احساساتم همدردی می کردند و دلم را تسلیت می بخشم؛ فرشتگان فرشته خود را به لبخند تسلیحانه نفس کشیدند. اما این همه رویا بود؛ هیچ حاد غم و اندوه من را نادیده گرفت و افکار من را به اشتراک گذاشت؛ من تنها بودم. من آدامز را به خالق خودم یادآوری کردم. اما کجا بودم؟ او مرا ترک کرده بود و در تلخی قلب من او را لعنت کرد @ بنابراین یک قطعه بسیار خوب کار!

مشاهده لینک اصلی
... و بنابراین من متولد شدم! مرد و نه مرد یک زندگی و یک زندگی غیرمنتظره. مو و لب های سیاه و سفید براق، پوست پرچم زرد، چشم های آبدار سفید سفید. صعود غول پیکر وحشت میان مردمان! و خالق من از من فرار کرد و از خلقت خود ناامید شد. و از اینرو از محل تولد من فرار کردم تا درس هایی در میان نوع انسان بگیرم. درس های تنهایی من آموخته است: انسان یک موجود عاشق و نجیب است؛ یادگیری مسیری به زیبایی، مهربانی و ارتباط است. و این نیز یاد گرفتم: برای دیدن آنچه که متفاوت است، برای دیدار با آنچه که زیر پوست اسرارآمیز است، اما زشت بالای آن است ... سپس آن را رد کند تا او را بیرون کند! انسان یک موجود بی رحم و بی پروا است. و به عنوان من رد شدم، من این کار را رد می کنم: از من بگرید و دست های سرد من را پیدا کنید، به دنبال گرمای تلخ ... من موجودی نادان هستم! داستان من توسط Mary Wollstonecraft Schleley، در زیبا ترین و واضح ترین از جریان پروس یک نویسنده عاقل این مری شلی است - و در چنین سن و سالی! این روایت به عنوان سه عروسک روسی است که نیمی از آن ها را شامل می شود، یکی از دو جزء بزرگتر، و یک سوم در داخل - قلب ملایم و شکسته است. این داستان درونی، کوچکترین، جوان بودن من است - زندگی ترس، بلکه یادگیری، رشد در خودم، شاهد زیبایی اطراف من است. از جاسوسی بر خانواده د Lacey - پسر ناشناخته خود. داستان آنها یکی از شجاعت و مهربانی است، از بشریت در ضعیف ترین و قوی ترین آن، بقای. اما من دوست داشتم سرگردان شدم، مهربانی با ترس، عقب ماندگی و پس از آن یک خانه در شعله های آتش باز شد. و با آن خانه سوزانده همه عشق را در این نابسامانی و نادانی سوزاند ... همه چیز را که دوست داشتی، سوزاندی پاک کن، هرگز برای بازگشت! داستان وسطی از خالق من است، ویکتور فرانکنشتاین: کودک خراب، مرد خراب، رویا، فریادکار، بزدل؛ ابزار احمقانه از ناامیدی خود. لعنت بر او، و برکت و لعنت دوباره! لایه بیرونی یک داستان از منظره های زمستانی است، یک بررسی از دست رفتن یخبندان و عذاب آخر خالق من. این نیز یک داستان از اشتیاق است: برای عدالت و انتقام، البته ... اما همچنین برای همدم، برای یک برادر است که هرگز نمی توان یافت. افسوس، کاپیتان والتون، یک روح حساس و تنهایی ... من می توانم برادر خودم بوده باشم، عمق آرزوهای مشترک من بود ... و کسانی که تنها به زمین می اندیشند، ناخوشایند هستند پدر و مادر من هر دو: ویکتور فرانکنشتاین . نفرین مردی که فرزندش را رد می کند نفرین کسی که می خواهد خلقت خود را فراموش کند نفرین کند من میوه ای از ذهن و کارهای او بودم، فاسد متولد شدم و در نتیجه فراموش شدم. داستان من ساز داستان والدین است که به طور ناگهانی از جوانش می ترسد و از آنچه که انجام داده است، وحشت زده است. این داستان مسئولیت رد شده است. رکورد اعمال او از بی توجهی جنایی، ضعف شرم آور، یک مردی است که در اندیشه هایش زندگی می کند که جهان اطرافش فرو می پاشد و مردم در آن جهان مورد آزار قرار گرفته اند. من بیشتر از همه خود را بدترین خودم! و در عین حال من بیش از پسر فریبنده ام. من فرانکناستاین سایه خودم: توانایی عالی، اما اعمال زشت. عزیزم برای من نابود خواهد شد آرمان های ارزشمند او باید ابزار نابودی او باشد. همانطور که او جوانترین برادر خود را در آغوش می گیرد، عزیزترین دوستش، همسر مورد علاقه اش ... پس من باید! و به عنوان سایه خود من، من او را دنبال خواهد کرد به عنوان او را به دنبال من، من او را به سرنوشت خود من، در دنباله وحشتناک خود را جعل کرده است. من او را و همه ی دیگر، تنها دلم راضی هستم ... و کسانی که از مسیر من عبور می کنند ناراحت هستند! داستان من صرفا یکی از بی رحمی های فکری و انتقام گرایانه نیست. این یکی از زیبایی و زشتی است. شرح های بسیاری از دنیای طبیعی، شگفتی های بی شمار و زنده طبیعت، کوه ها و جنگل ها و دریاچه ها و اقیانوس ها را ببینید. زیبایی واقعی وجود دارد. این یک واقعیت است که ما سه نفر - ویکتور فرانکنشتاین و کاپیتان والتون و من - واقعا یک ذهن هستند. در طبیعت وجود دارد transcendence درست است! اما افسوس، این صرفا طبیعت نیست که به عنوان زیبایی و یا زشتی محسوب می شود. داستان را دقیقا بازبینی کنید. به یاد داشته باشید که خوشبختی فرزند الیزابت، صدمه دیده و سپس به راحتی برداشته شده است. چرا او چنین انتخاب کرد؟ به خاطر زیبایی خوشبختی او، موهای طلایی او ... خیلی متفاوت از کودکان اطراف او، که در فقر باقی مانده است. یک عمل معمول برای گونه های انسانی: برای همیشه عادلانه است و دور از چشمانی که آنها فریاد می زنند. طبیعت وحشتناک انسان، که به تنهایی قضاوت می کند. بررسی واکنش های واکنش ها به استادان خود، هر دو در عقل حکمت: یکی ظریف و ظریف در ظاهر، دیگر misshapen و زبر ... علاقه او به سابق و نارضایتی او با دومی. پیروزی های ناامید کننده و پرواز هیستریک از فرزند خود را ببینید - خودم! تماشای فرود خود را به بیماری در ایده تنها از چنین زشتی. شاهد خانواده دلیسی و رد آنها از کسی که فقط برای کاهش بارهای خود تلاش می کرد، به آنها مهربانی می کرد - یک موجود که تنها عشق را می خواست! خودم! دوباره و دوباره، سطح دلپذیر تر از بد ...

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب فرانکنشتاین


 کتاب تار تاریکی
 کتاب فیروزخان
 کتاب مسواک مهم ترین چیزه‮‏‫
 کتاب در حال محو شدن
 کتاب برگزیده
 کتاب وان پیس: داستان ایس (2)