با كنجكاوی، هاله را تماشا میكرد. او را میديد و بیآنكه بداند، صندلی تماشاگر را ترك میكرد و بر صحنهی عشق میايستاد. چنان مجذوب او شده بود كه صدای سه بار تپيدن قلب خود را نشنيد؛ صدايی كه پيش از كنار رفتن پرده از صحنهی عشق، ورود آن ناآشنا را به زندگیاش اعلام میكند. عشق، حضور خود را خبر نمیدهد، ولی طنين آهنگش رسوايش میكند؛ چيزی شبيه نخستين ضربههای سمفونی پنجم موتزارت... ظاهر هاله را به ياد میآورد؛ راز فريبندگیاش در زيبايی دستنخوردهاش بود. در زمانهای كه ستارهها ديگر نه در آسمان، كه در كلينيكهای زيبايی پا به عرصهی وجود میگذاشتند، او شبيه هيچ كس نبود. ستاره نبود. موجودی بود از جنس نور. برای اينكه زن باشد، به آرايش نيازی نداشت؛ كافی بود حرف بزند؛
خرید کتاب سیاه برازنده ی توست
جستجوی کتاب سیاه برازنده ی توست در گودریدز
معرفی کتاب سیاه برازنده ی توست از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب سیاه برازنده ی توست
خرید کتاب سیاه برازنده ی توست
جستجوی کتاب سیاه برازنده ی توست در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی