کتاب رد گم

اثر آله خو کارپانتیه از انتشارات نشر چشمه - مترجم: ونداد جلیلی-بهترین رمان ها

... شکاف‌‌های چندهفته‌یی در تومار ِوجودم بود، فصل‌هایی می‌گذشت که هیچ خاطره‌ی حقیقی، حس ِخاص یا بلندمدتی از آن‌ها نداشتم: روزهایی که با هر حرکت دچار این اضطراب وسواس‌گونه می‌شدم که پیش‌تر دقیقاً در همین وضعیت همین کار را کرده‌ام، همین کنج نشسته‌ام، همین حرف‌ها را زده‌ام و به قایق ِبادبانی ِگرفتار در شیشه‌ی وزنه‌ی کاغذ نگاه کرده‌ام. روزی که جشن‌تولدم در حضور چهره‌های تکراری، در محل ِتکراری و با جمع‌خوانی ِآوازهای تکراری برگزار می‌شد، ناخواسته این فکر به ذهن‌ام متبادر می‌شد که تنها فرق ِجشن‌تولد ِامسال و پارسال، اضافه شدن یک شمع به شمع‌های کیکی دقیقاً هم‌مزه‌ی کیک ِپارسال است. از تپه‌ی روزگار بالا می‌رفتم و پایین می‌آمدم و سنگ همیشگی را بر دوش می‌کشیدم، مدام انگیزه‌هایی ناگهانی را تجربه می‌کردم که البته دیریازود در تاریخی که ممکن بود در تقویم همین امسال باشد تمام می‌شد. اما جلو ِاین وضعیت را گرفتن در دنیای من همان‌قدر غیرممکن بود که احیای حماسه‌های قهرمانان و قدیسان. ما گرفتار ِدوره‌ی زنبورانسان، ناانسان، شده‌ایم، دوره‌یی که روح را نه به شیطان که به حساب‌دار یا ناظر ِپاروزنان می‌فروشند...

... این‌جا کارهای تکنیکی را به‌راحتی می‌آموختند، بعضی فرآیندها را، که هنوز در کشورهای باسابقه‌تر محتاطانه آزموده می‌شد، هم‌چون فعالیتی معمولی انجام می‌دادند. بازتاب پیشرفت را می‌شد در چمن‌های مرتب، زرق‌وبرق سفارت‌خانه‌ها، تکثر ِانواع نان و شراب و خودبینی تجار دید که عمر قدیمی‌هاشان به روزهای مخوف پشه‌ی تب زرد قد می‌داد. بااین‌همه ناگهان چیزی شبیه گردی زهرآگین، گردی شبح‌گونه، فسادی ناملموس، زوالی جامع، به‌شکلی اسرارآمیز در هوا پخش می‌شد، آن‌چه باز بود می‌بست و آن‌چه بسته بود باز می‌کرد، محاسبات را به هم می‌ریخت، چگالی ِنسبی را دست‌خوش تناقض و تضمین‌ها را بی‌فایده می‌کرد. سر ِصبحی آمپول ِسرم‌های بیمارستانی از قارچ پر می‌شد و دقت ِابزارهای دقیق از بین می‌رفت، الکل در بطری‌ها می‌جوشید، انگلی ناشناس که به سم ِسم‌پاش‌ها رویین‌تن بود به نقاشی روبنس در موزه‌ی ملی حمله می‌کرد و مردم، ترس‌خورده و متاثر از حرف‌های نهانی ِپیرزنی سیاه‌پوست که پلیس نمی‌توانست پیداش کند، شیشه‌های بانکی را فرو می‌ریختند که دخلی به ماجرا نداشت. همه‌ی آن‌ها که محرم اسرار شهر بودند در چنین وضعیتی توجیهی تکراری را می‌پذیرفتند: «کار ِکِرم است!» هیچ‌کس کرم را ندیده بود. اما کرم بود و هنرش را در مختل کردن اوضاع نشان می‌داد، وقتی می‌آمد که هیچ‌کس انتظار نداشت و محک‌خورده‌ترین و مطمئن‌ترین تجربیات را بی‌فایده می‌کرد...

... اتوبوس از شیب بالا می‌کشید، محورهاش ناله می‌کرد، باد ِسرد را شیار می‌زد و در آستانه‌ی پرت‌گاه‌ها چنان رعشه می‌گرفت و به‌سختی حرکت می‌کرد که انگار هر شیب را به بهای آسیبی شدید به چارچوب لکنده‌اش پشت سر می‌گذارد. چارچرخه‌ی محزونی با سقف سرخ‌رنگ بود که از شیب‌ها بالا می‌رفت و بالا می‌رفت، وزن‌اش را بر چرخ‌هاش می‌انداخت و خود را در میانه‌ی دیواره‌های تقریباً قائم ِتنگه راست نگه می‌داشت. اتوبوس انگار میان کوه‌های گردن‌فراز که مدام بلندتر می‌شد، آب می‌رفت. اکنون نور خورشید بر قله‌ی کوه‌ها می‌سایید، قله‌های دوطرف تکثیر می‌شد، نوک‌شان تیزتر می‌شد و هیبت‌شان هراس‌آورتر. تیغه‌ی کوه‌ها همچون تبرهایی سیاه و عظیم جلو باد قامت می‌افراشت و باد در گذرگاه‌ها زوزه‌یی ابدی می‌کشید.
مقیاس هرچه اطراف‌مان بود چندبرابر می‌شد و همه‌چیز به‌صراحت بر تناسبی تازه تاکید می‌کرد.
این شیب ِپرپیچ‌وخم که تمام شد خیال کردیم به نقطه‌ی اوج ارتفاع رسیده‌ایم اما میان کوه‌های یخ‌زده‌یی که قله‌شان بر قبلی‌ها مشرف بود،‌ شیب ِدیگری برابرمان پدیدار شد تیزتر و پیچاپیچ‌تر از قبلی. اتوبوس سرسختانه بالا می‌رفت و در گذرگاه‌ها هیچ‌چیز جلوگیرش نبود، خویشاوندی‌اش به حشرات از صخره‌ها نزدیک‌تر بود و خود را بر پاهای مدورش جلو می‌کشید.
هوا روشن شده بود. ابرها لابه‌لای صخره‌های چین‌خورده‌ی سخت چون سنگ چخماق پس می‌رفت و آسمان، دست‌وپنجه‌نرم‌کنان با باد ِتنگه‌ها، پدیدار می‌شد.
وقتی آتش‌فشان‌ها برفراز صخره‌های سیاه ِتبرگون، راه‌نماهای جداکننده‌ی بادها، و بر ارتفاعاتی مشرف بر این صخره‌ها هویدا شد منزلت ِانسانی ِما به پایان رسید، همان‌طور که کمی پیش‌تر گیاه به غایت خود رسیده و بالاتر نیامده بود. ما دون‌ترین موجودات بودیم، مشتی گنگ و بی‌خبر، در سرزمین لم‌یزرعی که هرچه بود حضور ِکاکتوس‌های خاکستری ِنمدی بود که مثل گلسنگ، مثل شکوفه‌های زغال‌سنگ، به زمین ِبی‌خاک چسبیده بود. وجود ابرها را در ترازی بسیار پایین‌تر از ارتفاع محل حس می‌کردیم که بر دره‌ها سایه‌های بزرگ می‌افکند و ابرهایی بلندتر می‌دیدیم که بشر ِپرسه‌گرد هرگز آن‌ها را در مختصات ِدنیای انسانی‌اش نمی‌دید.
بر ستون ِفقرات ِسرزمین ِسرخ‌پوستان بودیم، بر یکی از مهره‌هاش، تاج ِکوهستان آند که میان قله‌های پیرامونی شکلی شبیه ِدهان ماهی داشت که برف‌ها را می‌بلعد، بادهای در تلاش ِرسیدن از این اقیانوس به آن‌یکی را می‌شکند و خرد می‌کند. دهانه‌هایی را دور می‌زدیم آکنده از ویرانه‌های پوسته‌ی زمین، چاه‌های مخوف تاریکی، یا ایستاده بر لبه‌ی صخره‌هایی متروک، غم‌ناک چون حیوانات ِسنگ‌شده. ترسی خاموش مرا در حضور ِاین عظمت قله و قعر در بر گرفته بود. تک‌تک رازهای مه که بر دو پهلوی این جاده‌ی حیرت‌انگیز موج می‌گرفت نشان از احتمال وجود ِاعماقی ژرف، ژرف همچون فاصله‌یی که ما را از زمین‌مان جدا می‌کرد، زیر این پیوستگی ِغشایی داشت. زمین و حیوانات، درختان و نسیم‌هاش دور از این‌جا، دور از یخ صلب و بی‌جنبشی که قله‌ها را سفید می‌کرد، یک‌سره چیزی دیگر بود. دنیایی سرشته برای بشر که طنین غرش ارگ توفان‌های مسیل‌ها و اشکفت‌ها تکان‌اش نمی‌داد. یک لایه ابر این سرزمین ِلم‌یزرع ِسنگی را از زمین ِموجود جدا می‌کرد. مخاطرات ِزمینی که در این شیب‌های آتش‌فشانی، در سنگ‌های رسوبی ِقله‌ها، به همه صورتی در کمین نشسته بود پشت‌ام را لرزاند و پس از ساعت‌ها پیمودن سربالایی به‌آسودگی ِبسیار متوجه شدم با شروع سراشیبی لندیدن این ماشین مفلوک و سست که ما را می‌برد قدری آرام گرفت...

... آدلانتادو دست بلند کرد و به‌سوی محل معدن طلا اشاره کرد. یانس به جست‌وجوی گنج‌های زمین از ما جدا شد. چه تنها است آن معدن‌چی که نمی‌خواهد یافته‌هاش را با کسی قسمت کند، آزمندانه معامله می‌کند، دروغ می‌گوید و همچون حیوانی که دُم بر زمین می‌کشد تا ردپایی باقی نگذارد جای قدم‌های خود را پاک می‌کند. لحظه‌ی روبوسی و خداحافظی با این مرد دهاتی که نیم‌رخی همچون آخایوس داشت، که آثار هومر را می‌خواند، که انگار وابسته‌ی ما شده بود، احساسات‌مان گل کرد. امروز ستاره‌ی راه‌نمای او در حرص ِآن فلز گران‌بها بود که موکنای را به شهر ِطلا تبدیل کرده بود و بنابراین در راهی پرماجرا قدم می‌گذاشت.
میل داشت هدیه‌یی به من و روساریو بدهد و چون غیر از لباس ِتن‌اش چیزی نداشت کتاب اودیسه‌اش را به ما داد. «زن ِتو» این هدیه را شادمانه پذیرفت، خیال می‌کرد داستانی از انجیل است و مایه‌ی بخت‌یاری‌مان می‌شود. تا من بخواهم روساریو را از اشتباه در بیاورم یانس از ما دور شده بود و در راه قایق‌اش بود، در نور سپیده‌دم، با سینه‌ی عریان و پارویی که بر شانه انداخته بود، تجسد ِزنده‌ی اولیس بود. پدر پدرو او را با دعایی روانه کرد و در آبراهه‌یی باریک که به بندرگاه شهر می‌رسید به راه‌مان ادامه دادیم. آخر حالا که مرد یونانی رفته بود می‌شد راز را برملا کرد: آدلانتادو شهری بنا کرده بود. از چند شب پیش که رازنگه‌دار ِراز شهر شده بودم ذره‌یی از تکرار این جمله خسته نمی‌شدم. این جمله تخیل‌ام را بیش از نام نفیس‌ترین جواهرات برمی‌انگیخت...
شهری بنا کردن. من شهری بنا کردم. او شهری بنا کرد. فعلی صرف‌شدنی بود. یک نفر می‌توانست موسس شهری باشد...


http://www.vandadjalili.com/articles/...


خرید کتاب رد گم
جستجوی کتاب رد گم در گودریدز

معرفی کتاب رد گم از نگاه کاربران
من این کتاب را به زبان اسپانیایی خواندم. مراحل از دست رفته یک کتاب بسیار خوب است. در ابتدا این کتاب کمی گیج کننده است. اما پس از 20 صفحه داستان شروع به معنا كرد. گوش دادن به این کتاب در یک کلاس ادبی Latinoamerica و من شروع به خواندن آن به دلیل داستان موسیقی است. اما پس از خواندن بیشتر متوجه شدم که این کتاب بیشتر از موسیقی دارد. این یک داستان کوتاه در حدود 6 ماه است. شاید هم زمان یک زندگی کامل است. این کتاب واقعا Magic Realism @ است. از آنجا که بخش زیادی از آن لذت می برم، گفتگو با روساریو درباره ازدواج («ازدواج، قاچاق قانونی، از بین بردن هر گونه مداخله ای برای دفاع از زنان علیه مردان است»). این سلاح که زنان را از شرکای خود برای ازدواج کمک می کند، حق ترک است همسر قانونی برای روساریو زن است که می تواند برای نگهبانان ارسال کند، هنگامی که از خانه بیرون می رود جایی که شوهر از فریب، عصبانیت یا اختلالات الکل جلوگیری می کند. ازدواج با این حال، در یک اتحاد آزاد، رواناریو، قاضی، مرد می داند که درمان او بستگی دارد به کسانی که از آن لذت می برند و مراقبت می کنند.) و سخنرانی شخصیت اصلی در مورد زندگی مدرن ما رفت: @ راه های سیمان، خسته، مردان و زنان که یک روز بیشتر از وقت خود را به پرورش شرکت ها فروخت. آنها زندگی می کردند یک روز دیگر بدون آن زندگی می کنند، و دوباره تقویت قدرت، در حال حاضر، زندگی می کنند فردا در روز است که زندگی نمی کنند مگر آن که فرار کنند - همانطور که من قبل از این ساعت در حال انجام - به سر و صدا رقص و مشروب خیره کننده بودن حتی ناراحت کننده تر، غمگین تر، خسته تر، برای طلوع آفتاب بعدی. @ فقط این کتاب شگفت انگیز است و بسیار توصیه می شود.

مشاهده لینک اصلی
بروز رسانی: مارس 2013 با وجودی که من یک سال پیش این مطلب را خواندم، این بار دوم این فرصت را به من داد تا زبان رسمی Carpentiers را در قالب اصلی خود امتحان کنم. اگرچه عقیده من در مورد رمان اساسا باقی می ماند، من احساس می کنم که من توانستم آن را به عنوان یک کار ارزشمند در کانون آمریکای لاتین بدست آورم. به نظر می رسد، دقیق توصیف دنیای طبیعی در مراحل آخر @ که غرق شدن در افکار عمومی آمریکای لاتین، فقدان توسعه در دنیای ثروتمندان را تحت تأثیر قرار می دهد. در قالب این دفتر خاطرات، این رمان داستان شخصیت ها را به سوی کشف خود با استفاده از یک odyssey متقابل به اعماق دور از یک کشور نامعلوم آمریکای لاتین (احتمالا ونزوئلا، به عنوان او تا Orinoco سرمایه گذاری) را شرح می دهد. علاوه بر این، از طریق این کار، Carpentier نقد اجتماعی مدرنیته را به عنوان خصمانه برای تحقق شخصیت و آزادی هنری ارائه می دهد - زندگی شهری یک نیروی سرکوبگرانه است که باعث می شود شخصیت اصلی احساس خستگی می کند. این آسیب توسط سرمایه گذاری او در جوامع ابتدایی جنگل باران تعمیر شده است، زیرا او متوجه می شود که زندگی می تواند در صورتی تغییر کند که زندگی لذت بخش ساده ای داشته باشد. @ The Lost Steps @ یک رمان بسیار مهمی است؛ از طریق حذف نام از مکان ها و شخصیت اصلی. بدین ترتیب تبدیل به یک مونومیسم اساسا بی نظیر از آمریکای لاتین می شود.

مشاهده لینک اصلی
Los Pasos Perdidos، در حالی که به وضوح یک کار مهم است - همانطور که تقریبا در هر بررسی در این صفحه نشان داده شد، \"برای من بسیار دشوار بود. در حالی که من به استعداد خارق العاده Carpentiers به ​​عنوان نویسنده معتقدم، نمی توانم بگویم از رمان لذت بردم. توصیفاتی که به نظر من می توانست در یک پاراگراف یا دو صورت انجام شود بر روی صفحات و صفحات کشیده شده بود و من اغلب متوجه شدم که قبل از رسیدن به انتهای متن تمرکزم را از دست می دهم. من همچنین تقصیر تقریبا تمام شخصیت های Carpentiers را پیدا کردم. در حالی که رمان های دیگری را که شخصیت هایم مرا ناراحت کرده اند خواندند، من ناراحتی خود را نسبت به افرادی که از Carpentier داشتند، منحرف کردم. شخصیت اصلی به یک گسل ناپیداست؛ من می توانم درک کنم که مایل به فرار از شهر به نفع بازگشت به ریشه ها است، اما هیچ چیز به اندازه کافی برای او نیست، و سخت تر و سخت تر است به تحمل کاراکتر به عنوان او حاضر به تشکر از هر چیزی و یا هر کسی. یکی دیگر از مشکلاتی که من با رمان داشتم این است که سبک زندگی Carpentier را نسبت به جهل خودم کم کرده است - این همان چیزی است که بیشتر نمادین به سر من می آیند. اگرچه اولین قرائت من اثبات شده به طور کامل لذت بخش نیست، این یک کتاب Id مثل رفتن به دیگری در چند سال.

مشاهده لینک اصلی
شخصا مراحل از دست رفته را ندیدم برای من، این یک کتاب بسیار سخت برای پیگیری و به طور کامل درک بود. سبک نوشتن منحصر به فرد Carpenters چیزی است که باید احترام گذاشت، با این حال، من نمی خواهم بگویم من ترجیح می دهم برای آن. نوشتن او با توصیف های بی وقفه از چشم انداز و فرهنگ ونزوئلا پر شده است که من واقعا اعتقاد ندارم که در درک هر موضوع مهم در این کار به من کمک کند. من از شخصیت های مورد علاقه هویت را دوست داشتم که با آن ارتباط داشتم. من نیز درس ناتوانی قهرمانان را برای دستیابی به رضایت و جستجوی بی وقفه اش برای پیدا کردن مکان ای که او واقعا متعلق به آن بود و در نهایت منجر به نارضایتی او شد، را دوست داشت. در حالی که از این تم ها لذت می بردم، اغلب آنها با نویسندگان پیچیده ساختار نحوی و ساختارهای پیچیده ساختگی را کشف کردند و مراجعان همواره اشاره به نمادهای موسیقی، ادبی و مذهبی داشتند که تقریبا همیشه بیش از سر من بود. من فقط می توانم این کتاب را به افرادی که بزرگترین زمان را در اختیار دارند، بسازم که بتوانند رمان را بخوانند و بخوانند و درک کامل منابع متداول Carpentier را داشته باشند.

مشاهده لینک اصلی
من تعجب می کنم که اکثر مردم اینجا این کتاب را به زبان انگلیسی خواندند. من فقط اصلی اسپانیایی را می دانم، و سبک آن، در حالی که زیبا به نظر می رسد، بسیار متراکم است، با مشکل اضافی که نسخه های مدرن اغلب پاراگراف های اصلی را پر می کند، که باعث می شود خواندن آن حتی بیشتر از حد خسته کننده باشد. این یک کار مظلومانه است؛ من کاملا مطمئن هستم که آن را به معنای خواندن تابستان آسان نیست. ممکن است مبادرت ورزید که نمرات آن با نیمی از کلمات، نصف میانگین طول جمله و نیمی از گرانبهای توصیفی، اما برای کارهایی که به وضوح بیشتر گرا هستند، برای بیان ایده ای از ایده ها نسبت به ایجاد یک محصول ادبی خوب قابل فروش من این اعتراضات را بی فایده می بینم. در هر صورت، هر کس نمی خواهد یا شاید حتی نیاز به فکر کردن در مورد مسائل مربوط به Carpentier، به جز این به طرز محسوسی. حتی با توجه به پایان، خوب نیست، اما من فکر می کنم هیچ پایان قابل ملاحظه ای برای داستان، حتی در شرایط خاص خود، من فکر می کنم خواندن ضروری برای هر کسی در زمینه هنری، به ویژه آهنگسازان، حتی اگر آنها در زمینه های دانشگاهی کار می کنند .

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب رد گم


 کتاب چاپ آخر زندگی
 کتاب ابرهای دانیال
 کتاب حاشیه ی باغ متروک
 کتاب یک آیه یک حکایت
 کتاب قصه عشق لیلی و مجنون
 کتاب خفاش کوچولو و دوستان مهربانش