دختر ستاره. از روزی که او در آرام میکا بالا در سر و صدا رنگ و صدا می آید، راهرو ها با صدای "Stargirl، Stargirl" می خندند. او فقط با یک لبخند از قلب لئو بورلوک می گیرد. او یک انقلاب مدرسه روحانی را فقط با یک شادی جرقه می زند. دانش آموزان مایکا بالا اغراق می کنند. در ابتدا.
سپس آنها را به او می گیرند. Stargirl به طور ناگهانی برای همه چیز که باعث متفاوت شدن او می شود، لئون، احساس ناامیدی و ناامیدانه ای را از دست می دهد و از او می خواهد که چیزی را که می تواند او را نابود کند تبدیل می کند: طبیعی است. جری اسپینلی، مدافع نیوبری، در این جشن عدم انطباق، داستان عجیب و غریبی درباره عواقب محبوبیت و هیجان و الهام اولین عشق را می پوشد.
خرید کتاب دختر ستاره ای
جستجوی کتاب دختر ستاره ای در گودریدز
معرفی کتاب دختر ستاره ای از نگاه کاربران
فقط به خاطر این بهش پنج ندادم که معلوم باشد جلد دویش را بیش تر دوست می دارم! وگرنه که پنج. پنج و بیشتر از آن.
مشاهده لینک اصلی
«...البته، ما کارهای دیگری هم میکردیم. قدم میزدیم. حرف میزدیم، دوچرخهسواری میکردیم. با این که گواهینامهی رانندگی داشتم، دوچرخهی دست دوم ارزانقیمتی خریدم تا بتوانم با استارگرل دوچرخهسواری کنم. گاهی او جلو میرفت و راه را نشان میداد، گاهی من. هر وقت میتوانستیم، کنار هم دوچرخهسواری میکردیم.
او نوری قابل انعطاف بود: به تمام زوایای روز من میتابید.
به من خوش گذراندن را یاد داد. تعجب کردن را. به من خندیدن را یاد داد. شوخ طبعیِ من همیشه انتظارات دیگران را برآورده میکرد؛ اما منِ خجالتی و درونگرا، خیلی کم آن را نشان میدادم: من که قبلاً فقط لبخند میزدم، در حضور او، سرم را عقب بردم و برای اولین بار در زندگیم با صدای بلند قهقهه زدم.
او همه چیز را میدید. قبلاً نمیدانستم اینهمه چیز برای دیدن وجود دارد. مدام دست مرا میکشید و میگفت: «نگاه کن!»
دور و بَرَم را نگاه میکردم و چیزی نمیدیدم. «کجا؟»
با دست نشان میداد. «اونجا.»
اول هنوز نمیتوانستم ببینم. او شاید به دَر، یا یک آدم، یا آسمان اشاره میکرد. ام چنین چیزهایی برای چشمهای من آنقدر معمولی بودند که «هیچ» محسوب میشدند. در دنیای تیرهی هیچها راه میرفتم.
مثلاً میایستاد و اشاره میکرد که دَرِ خانهای که از مقابلش رد شدیم آبی است. اما آخرین باری که از آنجا رد شدیم، سبز بوده. و این که او میتوانست کم و بیش دقیقتر بگوید که فردی که در آن خانه زندگی میکند، درِ ورودی را چندین بار در سال به رنگهای مختلفی درمیآورد.
یا آهسته به من میگفت پیرمردی که تنهایی روی نیمکت مرکز خرید تودور ویلج نشسته، سمعکش را دستش گرفته و لبخند میزند و کت پوشیده و کراوات بسته، انگار میخواهد جای بخصوصی برود و روی برگردان یقهاش پرچم کوچک ایالات متحده را سنجاق کرده.
یا روی زمین زانو میزد و مرا با خودش میکشید و مورچهها را به من نشان میداد، دو تا از آنها، پای دراز سوسکی را که بیست برابر اندازهی خودشان بود، روی پیادهرو میکشیدند، انگار دو تا مرد قویهیکل، درخت تنومندی را از یک طرف شهر به آن طرف شهر ببرند.
بعد از مدتی، من کمکم بهتر میدیدم. وقتی میگفت: «نگاه کن!» و من انگشت اشاره شدهاش را دنبال میکردم، میدیدم. تا این که آخر سر این کار تبدیل به مسابقه شد: کی اول میدید؟ وقتی بالاخره من اول دیدم -گفتم: «نگاه کن!» و آستین او را کشیدم- به مغروری شاگرد ممتازی شدم که ستارهای روی ورقهاش دارد.
اما برای او چیزی بالاتر از دیدن وجود داشت. هر چه را میدید، حس میکرد. چشمهایش مستقیم به قلبش راه داشت. مثلاً، پیرمرد روی نیمکت، اشک او را درآورد. مورچهها او را خنداندند. دَرِ چندرنگه چنان او را از کنجکاوی دَمَق کرده بود که مجبور شدم او را کِشان کِشان ببرم؛ او فکر میکرد تا درِ چنین خانهای را نزند نمیتواند به زندگیش ادامه دهد.
به من گفت اگر سردبیر بود، مایکاتایمز را چهطور اداره میکرد. بخش جُرم و جنایت را در صفحهی ۱۰ میگذاشت، مورچهها و پیرمرد و درهای رنگشده را در صفحهی ۱. عنوانهای خبری را هم تعیین کرد.
مورچهها بار بسیار سنگینی را در پیادهروی پهناور و لَمیزرع کِشان کِشان میبردند.
لبخند مرموز: پیرمردی در تودور ویلج چُرت میزند.
دَرِ خانه التماس میکند: مرا به صدا درآورید!»
پروسهی کتاب خوندن من به این شکل ه که موقع خوندن کتابها صفحهی قسمتهای مورد علاقه م رو توی نُت گوشی م یادداشت میکنم، تا بعد از تموم کردن کتاب اون قسمتها رو توی فایل وُرد بنویسم و داشته باشم شون. فکر کنم با توجه به تعداد ستارههایی که به کتاب دادم، لازم نباشه بگم چقدددر نُت این کتاب توی گوشی م طولانی بود! علاوه بر اون، انتخاب یکی از اونها برای اینجا هم کار خیلی سختی بود. مشکلی که وجود داره این ه که وقتی چیزی برای من از یه حدی عزیزتره، ترجیح میدم چیزی راجع بهش نگم تا اینکه بگم ولی ناقص و دور از چیزی که باید. همونطور که فکر میکردم، «دختر ستارهای» یکی از نازنینترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم و همین باعث میشه که زیادهگویی نکنم راجع بهش. فقط این رو بگم که دختر ستارهای به معنی واقعیِ کلمه کتابِ لطیفی بود. در واقع، روایتگرِ آدمهایی بود که با حضورشون به همه چیز رنگی از لطافت و زیبایی میبخشن. حتی به دردها و خشونتها و رنجهای عمیقِ دنیا... دختر ستارهای کتابی ه که باعث میشه بیشتر به آدمهای ستارهای زندگی مون فکر کنیم و حتی شاید مهمتر از اون، باعث میشه بیشتر از قبل به خودمون فکر کنیم و به همهی لحظههایی که توش به قول آرچی، موجوداتی هستیم که بیشتر با درخت سازگاریم تا با صفحه کلید... :]
مشاهده لینک اصلی
Stargirl یک کتاب شگفت انگیز درباره فردیت و عدم انطباق است. یک دختر تحصیلکرده به نام \"استگرجیور\" برای سال دوم تحصیلش به دبیرستان عمومی میرود. Stargirl متفاوت است. او روزهای تولد everybodys را یاد میگیرد و در روزهای آینده، او را در یک وعدهی ناهارخوری، که خود را به او میخواند یا نه، یک آهنگ تولد مبارک میدهد. او یک پسر جوان را که در سراسر خیابان زندگی می کند تماشا می کند تا بتواند بدون دانستن او کتابی برای او بسازد. او تقریبا به هر نحوی غیر متعارف است. صدای این کتاب، یک مرد جوان است که توسط Stargirl شگفت زده می شود و دوستش دارد، هرچند که بسیاری از آنتی ویروس ها او را خشمگین می کنند، در غیر این صورت. از طریق یک سری رویدادها، او به شدت محبوب می شود و سپس به طور گسترده ای نومید می شود. برای این پسر، او با تجربه بودن برای مدت زمان طولانی آزمایش می کند. کتاب جذاب است. این موضوع بسیاری از مسائل را که در اطراف کنوانسیون های اجتماعی مطرح می شود و چگونه در زندگی ما برای خوب یا بد زندگی می کنند، بررسی می کند. و آنها در مرحله ای از زندگی قرار می گیرند زمانی که بچه ها بیشتر تحت فشار قرار می گیرند. بینش های جری اسپینلیس، فکری و جذاب است. در نهایت، کتاب باعث می شود که شما یک شخص بهتر باشید، شاید به طریقی که کاملا طبیعی است. @ این به من یادآوری یک سخنرانی داده شده توسط دالین اوکس، که در آن او گفت، @ ... این به ما نیاز دارد برای ایجاد برخی تغییرات از فرهنگ خانواده، فرهنگ قومی و یا فرهنگ ملی ما. ما باید تمام عناصر رفتارمان را که با دستورات انجیل، معاهدات و فرهنگ تعارض دارند، تغییر دهیم @ نبوغ آن اینست که این کتاب بدون اینکه به ویژه موعظه کند. در فلسفه و به میزان کمتری در سبک آن، این کتاب شباهت های قوی ای به پل با Terabithia دارد.
مشاهده لینک اصلی
برای برخی از عجیب و غریب من نمی توانم این کتاب را پایین بیاورم! شما باید آن را بخوانید این توجه من را به خود جلب کرد و من خواننده بسیار شگفت انگیز هستم! :)
مشاهده لینک اصلی
** هشدار اسپویلر ** اگر این کتاب شخصی بود که آنها را می کشیدم من آنها را در مقابل مادربزرگ می کشم و آنها را فرو می برم، قلب خود را می فروشد. آن یک پیام غم انگیز است که BENN پخش بیش از بیش و بیش از دوباره نشان داد. اگر شما در یک جعبه قفل شده بودید و گفته بودید که در 12 سال آینده به نور خورشید نگاه نکنید، این کتاب ممکن است منحرف شود و اگر نه، حیرت زده نشوید. به سادگی آنقدر خجالتی بود. در اینجا این است که کل داستان شما را نجات می دهد. او همواره با بچه ها متفاوت است و سپس به حاشیه رانده می شود و پس از آن به طور شگفت انگیزی متفاوت نمی شود. در اینجا من 186 صفحه از خراش خالص به مغز شما را نجات دادم. خواهش می کنم.
مشاهده لینک اصلی
آن را طراوت خواندن در مورد stargirls مهربانی و شخصیت واقعی است. من آن را دوست داشتم ما می خواهیم به موسیقی در سر خودمان رقاص باشیم، اما ما به دلیل ظاهر، زمزمه ها و خیره شدن به جایی نمی رویم. stargirl کسی است که ما همه می خواهیم باشیم، در حالی که leo به ما یادآوری می کند که شخص بیشتر ما است. امیدوارم یک روز شجاع به عنوان stargirl باشد
مشاهده لینک اصلی
این یکی از آن نکته هاست که می توانید قلب خود را به گستردگی باز کنید و داستان را عمیق بکشید. مجموعه ای برای هر دختر نوجوان: فقط خواندن آن باعث می شود که شما یک شخص بهتر باشید، به شما آموزش می دهد که به خنده، گوش دادن، لذت بردن، دوست داشتن، مراقبت از خود بپردازید ... صرف نظر از جذابیت جذاب شخصیت اصلی، Stargirl واقعی تر است از هر کتاب دیگر برای نوجوانان. این است که در آب و هوای ناپایدار احساسات نوجوان، واقع گرایانه از طریق رویدادهای معمول و مکالمات تصویری. این ها از دیدگاه های گوناگون ارائه شده است، ایجاد یک وب روابط و چشم انداز هایی که واقعیت یک زندگی واقعی با دیگران را نشان می دهد. ما درک عمیق تر از بشریت را به دست می آوریم، که نه صرفا نظری است و نه تمرکز ، از احساسات کشش و تمیز از طریق دادن. این داستان ها با شما ملاقات می کنند و شما را به چالش می کشد. آنها شخصیت را با سبک سبک و درخشان طراحی می کنند که در حالی که آگاه هستند احساس می کنند، شما نمی دانید که یاد می گیرید. اگر آنها بتوانند مقایسهای معنوی داشته باشند، ژاک فیلیپ در داستان داستان، برای یک مخاطب جوانتر است. آنها به شما می آموزند که چگونه واقعا در حال حاضر زندگی می کنند، زندگی خود را با دیگران به اشتراک بگذارید.
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب دختر ستاره ای
خرید کتاب دختر ستاره ای
جستجوی کتاب دختر ستاره ای در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
«...البته، ما کارهای دیگری هم میکردیم. قدم میزدیم. حرف میزدیم، دوچرخهسواری میکردیم. با این که گواهینامهی رانندگی داشتم، دوچرخهی دست دوم ارزانقیمتی خریدم تا بتوانم با استارگرل دوچرخهسواری کنم. گاهی او جلو میرفت و راه را نشان میداد، گاهی من. هر وقت میتوانستیم، کنار هم دوچرخهسواری میکردیم.
او نوری قابل انعطاف بود: به تمام زوایای روز من میتابید.
به من خوش گذراندن را یاد داد. تعجب کردن را. به من خندیدن را یاد داد. شوخ طبعیِ من همیشه انتظارات دیگران را برآورده میکرد؛ اما منِ خجالتی و درونگرا، خیلی کم آن را نشان میدادم: من که قبلاً فقط لبخند میزدم، در حضور او، سرم را عقب بردم و برای اولین بار در زندگیم با صدای بلند قهقهه زدم.
او همه چیز را میدید. قبلاً نمیدانستم اینهمه چیز برای دیدن وجود دارد. مدام دست مرا میکشید و میگفت: «نگاه کن!»
دور و بَرَم را نگاه میکردم و چیزی نمیدیدم. «کجا؟»
با دست نشان میداد. «اونجا.»
اول هنوز نمیتوانستم ببینم. او شاید به دَر، یا یک آدم، یا آسمان اشاره میکرد. ام چنین چیزهایی برای چشمهای من آنقدر معمولی بودند که «هیچ» محسوب میشدند. در دنیای تیرهی هیچها راه میرفتم.
مثلاً میایستاد و اشاره میکرد که دَرِ خانهای که از مقابلش رد شدیم آبی است. اما آخرین باری که از آنجا رد شدیم، سبز بوده. و این که او میتوانست کم و بیش دقیقتر بگوید که فردی که در آن خانه زندگی میکند، درِ ورودی را چندین بار در سال به رنگهای مختلفی درمیآورد.
یا آهسته به من میگفت پیرمردی که تنهایی روی نیمکت مرکز خرید تودور ویلج نشسته، سمعکش را دستش گرفته و لبخند میزند و کت پوشیده و کراوات بسته، انگار میخواهد جای بخصوصی برود و روی برگردان یقهاش پرچم کوچک ایالات متحده را سنجاق کرده.
یا روی زمین زانو میزد و مرا با خودش میکشید و مورچهها را به من نشان میداد، دو تا از آنها، پای دراز سوسکی را که بیست برابر اندازهی خودشان بود، روی پیادهرو میکشیدند، انگار دو تا مرد قویهیکل، درخت تنومندی را از یک طرف شهر به آن طرف شهر ببرند.
بعد از مدتی، من کمکم بهتر میدیدم. وقتی میگفت: «نگاه کن!» و من انگشت اشاره شدهاش را دنبال میکردم، میدیدم. تا این که آخر سر این کار تبدیل به مسابقه شد: کی اول میدید؟ وقتی بالاخره من اول دیدم -گفتم: «نگاه کن!» و آستین او را کشیدم- به مغروری شاگرد ممتازی شدم که ستارهای روی ورقهاش دارد.
اما برای او چیزی بالاتر از دیدن وجود داشت. هر چه را میدید، حس میکرد. چشمهایش مستقیم به قلبش راه داشت. مثلاً، پیرمرد روی نیمکت، اشک او را درآورد. مورچهها او را خنداندند. دَرِ چندرنگه چنان او را از کنجکاوی دَمَق کرده بود که مجبور شدم او را کِشان کِشان ببرم؛ او فکر میکرد تا درِ چنین خانهای را نزند نمیتواند به زندگیش ادامه دهد.
به من گفت اگر سردبیر بود، مایکاتایمز را چهطور اداره میکرد. بخش جُرم و جنایت را در صفحهی ۱۰ میگذاشت، مورچهها و پیرمرد و درهای رنگشده را در صفحهی ۱. عنوانهای خبری را هم تعیین کرد.
مورچهها بار بسیار سنگینی را در پیادهروی پهناور و لَمیزرع کِشان کِشان میبردند.
لبخند مرموز: پیرمردی در تودور ویلج چُرت میزند.
دَرِ خانه التماس میکند: مرا به صدا درآورید!»
پروسهی کتاب خوندن من به این شکل ه که موقع خوندن کتابها صفحهی قسمتهای مورد علاقه م رو توی نُت گوشی م یادداشت میکنم، تا بعد از تموم کردن کتاب اون قسمتها رو توی فایل وُرد بنویسم و داشته باشم شون. فکر کنم با توجه به تعداد ستارههایی که به کتاب دادم، لازم نباشه بگم چقدددر نُت این کتاب توی گوشی م طولانی بود! علاوه بر اون، انتخاب یکی از اونها برای اینجا هم کار خیلی سختی بود. مشکلی که وجود داره این ه که وقتی چیزی برای من از یه حدی عزیزتره، ترجیح میدم چیزی راجع بهش نگم تا اینکه بگم ولی ناقص و دور از چیزی که باید. همونطور که فکر میکردم، «دختر ستارهای» یکی از نازنینترین کتابهایی بود که تا حالا خوندم و همین باعث میشه که زیادهگویی نکنم راجع بهش. فقط این رو بگم که دختر ستارهای به معنی واقعیِ کلمه کتابِ لطیفی بود. در واقع، روایتگرِ آدمهایی بود که با حضورشون به همه چیز رنگی از لطافت و زیبایی میبخشن. حتی به دردها و خشونتها و رنجهای عمیقِ دنیا... دختر ستارهای کتابی ه که باعث میشه بیشتر به آدمهای ستارهای زندگی مون فکر کنیم و حتی شاید مهمتر از اون، باعث میشه بیشتر از قبل به خودمون فکر کنیم و به همهی لحظههایی که توش به قول آرچی، موجوداتی هستیم که بیشتر با درخت سازگاریم تا با صفحه کلید... :]
مشاهده لینک اصلی
Stargirl یک کتاب شگفت انگیز درباره فردیت و عدم انطباق است. یک دختر تحصیلکرده به نام \"استگرجیور\" برای سال دوم تحصیلش به دبیرستان عمومی میرود. Stargirl متفاوت است. او روزهای تولد everybodys را یاد میگیرد و در روزهای آینده، او را در یک وعدهی ناهارخوری، که خود را به او میخواند یا نه، یک آهنگ تولد مبارک میدهد. او یک پسر جوان را که در سراسر خیابان زندگی می کند تماشا می کند تا بتواند بدون دانستن او کتابی برای او بسازد. او تقریبا به هر نحوی غیر متعارف است. صدای این کتاب، یک مرد جوان است که توسط Stargirl شگفت زده می شود و دوستش دارد، هرچند که بسیاری از آنتی ویروس ها او را خشمگین می کنند، در غیر این صورت. از طریق یک سری رویدادها، او به شدت محبوب می شود و سپس به طور گسترده ای نومید می شود. برای این پسر، او با تجربه بودن برای مدت زمان طولانی آزمایش می کند. کتاب جذاب است. این موضوع بسیاری از مسائل را که در اطراف کنوانسیون های اجتماعی مطرح می شود و چگونه در زندگی ما برای خوب یا بد زندگی می کنند، بررسی می کند. و آنها در مرحله ای از زندگی قرار می گیرند زمانی که بچه ها بیشتر تحت فشار قرار می گیرند. بینش های جری اسپینلیس، فکری و جذاب است. در نهایت، کتاب باعث می شود که شما یک شخص بهتر باشید، شاید به طریقی که کاملا طبیعی است. @ این به من یادآوری یک سخنرانی داده شده توسط دالین اوکس، که در آن او گفت، @ ... این به ما نیاز دارد برای ایجاد برخی تغییرات از فرهنگ خانواده، فرهنگ قومی و یا فرهنگ ملی ما. ما باید تمام عناصر رفتارمان را که با دستورات انجیل، معاهدات و فرهنگ تعارض دارند، تغییر دهیم @ نبوغ آن اینست که این کتاب بدون اینکه به ویژه موعظه کند. در فلسفه و به میزان کمتری در سبک آن، این کتاب شباهت های قوی ای به پل با Terabithia دارد.
مشاهده لینک اصلی
برای برخی از عجیب و غریب من نمی توانم این کتاب را پایین بیاورم! شما باید آن را بخوانید این توجه من را به خود جلب کرد و من خواننده بسیار شگفت انگیز هستم! :)
مشاهده لینک اصلی
** هشدار اسپویلر ** اگر این کتاب شخصی بود که آنها را می کشیدم من آنها را در مقابل مادربزرگ می کشم و آنها را فرو می برم، قلب خود را می فروشد. آن یک پیام غم انگیز است که BENN پخش بیش از بیش و بیش از دوباره نشان داد. اگر شما در یک جعبه قفل شده بودید و گفته بودید که در 12 سال آینده به نور خورشید نگاه نکنید، این کتاب ممکن است منحرف شود و اگر نه، حیرت زده نشوید. به سادگی آنقدر خجالتی بود. در اینجا این است که کل داستان شما را نجات می دهد. او همواره با بچه ها متفاوت است و سپس به حاشیه رانده می شود و پس از آن به طور شگفت انگیزی متفاوت نمی شود. در اینجا من 186 صفحه از خراش خالص به مغز شما را نجات دادم. خواهش می کنم.
مشاهده لینک اصلی
آن را طراوت خواندن در مورد stargirls مهربانی و شخصیت واقعی است. من آن را دوست داشتم ما می خواهیم به موسیقی در سر خودمان رقاص باشیم، اما ما به دلیل ظاهر، زمزمه ها و خیره شدن به جایی نمی رویم. stargirl کسی است که ما همه می خواهیم باشیم، در حالی که leo به ما یادآوری می کند که شخص بیشتر ما است. امیدوارم یک روز شجاع به عنوان stargirl باشد
مشاهده لینک اصلی
این یکی از آن نکته هاست که می توانید قلب خود را به گستردگی باز کنید و داستان را عمیق بکشید. مجموعه ای برای هر دختر نوجوان: فقط خواندن آن باعث می شود که شما یک شخص بهتر باشید، به شما آموزش می دهد که به خنده، گوش دادن، لذت بردن، دوست داشتن، مراقبت از خود بپردازید ... صرف نظر از جذابیت جذاب شخصیت اصلی، Stargirl واقعی تر است از هر کتاب دیگر برای نوجوانان. این است که در آب و هوای ناپایدار احساسات نوجوان، واقع گرایانه از طریق رویدادهای معمول و مکالمات تصویری. این ها از دیدگاه های گوناگون ارائه شده است، ایجاد یک وب روابط و چشم انداز هایی که واقعیت یک زندگی واقعی با دیگران را نشان می دهد. ما درک عمیق تر از بشریت را به دست می آوریم، که نه صرفا نظری است و نه تمرکز ، از احساسات کشش و تمیز از طریق دادن. این داستان ها با شما ملاقات می کنند و شما را به چالش می کشد. آنها شخصیت را با سبک سبک و درخشان طراحی می کنند که در حالی که آگاه هستند احساس می کنند، شما نمی دانید که یاد می گیرید. اگر آنها بتوانند مقایسهای معنوی داشته باشند، ژاک فیلیپ در داستان داستان، برای یک مخاطب جوانتر است. آنها به شما می آموزند که چگونه واقعا در حال حاضر زندگی می کنند، زندگی خود را با دیگران به اشتراک بگذارید.
مشاهده لینک اصلی