يک ماه بود که هر شب به خانه که ميرسيدم ميديدم کسي يک کيسهزباله را درست گذاشته جلوِ در پارکينگ. خيلی ناراحتکننده بود. بايد در آن سوز سرما پياده ميشدم، با پا آن را کنار ميکشيدم و در را باز ميکردم و بعد ماشين را توی پارکينگ ميگذاشتم. صبحها از کيسهزباله خبری نبود. کسی که اين کار را ميکرد نظم عجيبی در کارش داشت، هميشه کيسه را جای ثابتي ميگذاشت و حتا يک روز هم وظيفهی مقدسش را ترک نمیکرد. لجم درآمده بود. يک نفر که حوصله ندارد تا سر کوچه برود آپارتمان ما را نشان کرده که بيعرضگي از سروروی ساکنانش میريزد؛ يک دبير بازنشسته و دخترش، پيرزن غرغروی پرچانه، زن و شوهری جوان که فقط عجله دارند زودتر چراغ را خاموش کنند و من.
خرید کتاب بودای رستوران گردباد
جستجوی کتاب بودای رستوران گردباد در گودریدز
معرفی کتاب بودای رستوران گردباد از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب بودای رستوران گردباد
خرید کتاب بودای رستوران گردباد
جستجوی کتاب بودای رستوران گردباد در گودریدز