کتاب بند محکومین

اثر کیهان خانجانی از انتشارات نشر چشمه-بهترین رمان ها

بند محكومين نوشته‌ی كيهان خانجانی تجربه‌ی خاصی است در روايت سرنوشت آدم‌هايی كه به واسطه‌ی گذشته‌ی خود كنار هم گرد آمده‌اند. رمان در زندان لاكان رشت می‌گذرد، در بند محكومين. هر زندانی قصه‌ای دارد و خانجانی تلاش كرده با شكافتن گذشته‌ی هر كدام پيوندی ميان اين آدم‌ها بسازد تا ساختار چند تكه‌اش تكميل شود. نويسنده در اين رمان استراتژی نويی ساخته كه در آن آدم‌ها ناچار شده‌اند با قصه‌های خود به حيات‌شان در متن ادامه دهند، حياتی كه در مورد هر كدام‌شان متفاوت است. در اين ساختار زندان به مثابه‌ی حافظه‌ی متن شده است و مخاطب را با تكه‌هايی روبه‌رو می‌كند كه سعی می‌كنند نيشتری باشند بر رئاليسمی محافظه‌كار. برای همين رمان بند محكومين بدل به اثری متفاوت می‌شود. زبان قصه‌گو و غيرتوصيفی نويسنده نيز به اين ضرباهنگ افزوده شده و اثر را با سرعت پيش می‌راند. خانجانی جهانی متفاوت می‌سازد كه در داستان‌های با محوريت زندان، كم‌نظير است؛


خرید کتاب بند محکومین
جستجوی کتاب بند محکومین در گودریدز

معرفی کتاب بند محکومین از نگاه کاربران
رمان که می‌خوانی این فرصت را داری که خودت را در پوست و گوشت شخصیت‌ها فرو کنی و با لحظه لحظه‌های زندگی‌ تلخ و شیرین‌شان همراه شوی. این فرصت را داری که با جهان زیستی جدیدی آشنا شوی و زندگی جدیدی را تجربه کنی. در رمان زمان کافی برای شناختن شخصیت‌ها فراهم است. در رمان می‌توانی و این حق را داری که از فلان شخصیت خوشت بیاید و از بهمان شخصیت متنفر باشی. در رمان می‌توانی و این حق را داری که خودت را بگذاری جای شخصیت‌های داستانی و به جایشان فکر کنی، دست به قضاوت بزنی و تصمیم بگیری. وقتی رمانی به دست می‌گیری می‌توانی چند روزی با شخصیت‌هایش زندگی کنی، بخندی، ناراحت شوی، گریه کنی، به زمین و زمان فحش بدهی و گاه حتی تا پای جان دست به مبارزه بزنی. می‌توانی از جهان زیستی خودت فاصله بگیری، سختی‌های زندگی‌ات را به دست فراموشی بسپاری و غرق شوی در فضازمانی که نویسنده برایت خلق کرده. آدم‌های جدید، ذهنیت‌های جدید و قوانین نانوشتۀ جدید. هر رمان تجربۀ زندگی جدیدی است برای خواننده‌ای که در کلاف سردرگم زندگی خودش فرو رفته و راهی به خارج نمی‌یابد. برای خواننده‌ای که نمی‌تواند مسیرهای دیگری را امتحان کند و در مسیری که خواسته و یا ناخواسته در آن قرار گرفته گرفتار شده است.
«بند محکومین» کیهان خانجانی، خواننده را می‌برد و می‌اندازد پشت میله‌های زندان ماکان رشت. پشت میله‌های بند محکومین. جایی که زندانیانش یا منتظر رسیدن روز اعدام‌اند، یا روی دیوارهای سلول خط می‌اندازند به امید رسیدن روزی که حکم ابدویک روزشان بشکند و بشود حبس ابد. خانجانی در بند محکومین همۀ این تیرگی‌ها را به شوخی گرفته. از میله‌های سرد و فولادی بند زندان، تا خواننده‌ای که نمی‌فهمد چطور از دیدن این همه بدبختی و زندگی نکبت‌بار دلش خون نمی‌شود، دلش خون نمی‌شود که هیچ! گه‌گاه نیشخندی هم می‌زند به زندگی شخصیت‌های داستان.
بند محکومین یک رمان اجتماعی است. داستان با یک کشمکش ساده و البته عجیب شروع می‌شود. یک روز درِ زیرِ هشتی باز شده و یک دختر به بندِ محکومینِ مرد فرستاده می‌شود: «هزار و یک حکایت دارد زندانِ لاکانِ رشت. هزارتا را باور کنند، این یکی را نمی‌کنند: یک شب درِ بند محکومینِ مرد باز شد، یک دختر را انداختند درونش.» هستۀ اصلی داستان پیرامون همین کشمکش ساده شکل می‌گیرد. آنچه خانجانی در این رمان هدف قرار داده، ظاهراً به تصویر کشیدن جایگاه زن در یک جامعۀ مردسالار است. و برای این کار سر شوخی را از همان اولین کلمات باز کرده و دختری جوان را به بندی می‌فرستد که کمترین خلافشان فروش مواد مخدر و قتل و تجاوز است. نقطه‌ای سفید، درست وسط دایره‌ای سیاه‌. تقابلی که نویسنده آگاهانه آن را ایجاد کرده و برای شکل دادن داستانش به خوبی از آن بهره می‌برد. استفاده از زبان طنزآمیز به داستان کمک کرده و آن را قابل پذیرش‌تر می‌کند. شاید اگر نویسنده به شکل دیگری زندان و زندانیان را به تصویر می‌کشد، داستان بیش از اندازه در سیاهی فرو رفته و خواننده آن را پس می‌زد. خرده‌روایت‌ها نیز سهم ویژه‌ای در فضاسازی «بند محکومین» و شکل دهی شخصیت‌هایش دارد. خرده‌روایت‌ها در حقیقت حکایت‌هایی است از زندگی شخصیت‌های داستان، که مثل حکایت‌ها هزارویک شب بینابین داستان اصلی روایت شده و بخش زیادی از کتاب را به خود اختصاص می‌دهد. راوی داستان «زاپاتا»ست. رمان با ورود دخترک جوان به بند آغاز می‌شود و با سرگذشت زندگی اوست که ادامه می‌یابد: «عشق من دخترِ فامیل بود ولی قصۀ من قصۀ آدمی است که یک خروار دندان دارد، همه روی لبش. هر چه‌ققدر درد بکشد، ناله بزند، گریه کند، هیچ‌کس باور نمی‌کند. چرا؟ چون دارد می‌خندد. هرچه بگویم، می‌گویند متوهم است. هرچه قسم بخورم، هرچه گِرو بگذارم، باورشان نمی‌شود. نمی‌دانم بین این همه جور معتاد، چرا هیچ‌کس حرفِ بنگی جماعت را نمی‌خواند! البته آدم بنگ که می‌کِشد، کارهایی می‌کند که فرداش که یادش می‌افتد، از بس شرمش می‌شود باز می‌کِشد تا فراموش کند.» زاپاتا مردی است بزله‌گو و خوش‌تعریف که از همین راه در زندان خرج زندگی‌اش را در می‌آورد:«شب‌هایی که بعد از ظهرش ملاقات بود و چپِ بچه‌ها پُر، از دولتی‌شان چیزی می‌رسید دخل‌وخرج ر کله‌به‌کله بیاورم. در عوض می‌خواستند حالی بدهم به جمع. همه نشئه سرِ تخت‌ها، چای کنارشان، سیگار دستشان، رو به من فتوا می‌دادند برو در پوست خلق‌اللهِ بندِ محکومین.» و اوست که داستان را روایت می‌کند، توی زندگی شخصیت‌های داستان سرک می‌کشد و اتفاقات درون زندان را برای خواننده تعریف می‌کند. گویی قصدش سرگرم کردن خواننده است، به امید اینکه چپش پر باشد و از دولتی‌اش چیزی برسد برای دخل‌وخرج زندان!
نقطه قوّت داستان زبان شیرین و یک‌دست نویسنده‌اش است. خانجانی به‌قدری روی زبان تسلط دارد که خواننده تصور می‌کند چند سالی را در زندان بوده و به همین خاطر است که با شیوۀ حرف زدن، مثل‌ها و تکیه‌کلام‌های زندانیان آشناست. کتاب پر است از این مثل‌ها و تکیه کلام‌ها. همین استفادۀ صحیح از تکیه کلام‌هاست که به طنز اثر کمک کرده و مثل یک لایۀ حریر داستان را در خود فرومی‌برد تا خواننده در لحظۀ اول جز لطافت و دلنشینی چیزی احساس نکند: «نه سلامی، نه علیکی، نه خبری؛ هیچ‌کی در نخِ هیچ‌کی. هرکی پسرِ پدرِ خودش. بند بشکۀ باروت. نگاه به یکی می‌کردی، دعوا. سرقفلی می‌دادند برای قاتی کردن. پیرهنِ تن آدم دشمنِ آدم. دوربین‌ها هم به کار و بگیروببند و ببروبزن و بکوب‌وبیار، به‌راه. آقاموشه‌ای، آسه برو آسه بیا، رفتم کنجِ هواخوری نشستم سرِ جدول.»
«بند محکومین» را که دست می‌گیری با همان صفحۀ اول غرق می‌شوی در داستان. می‌شوی یکی از زندانیانِ بند، یکی از خودشان. غرق می‌شوی در لطافت متن. ولی وقتی که کتاب را تمام می‌کنی و زمینش می‌گذاری و لیوان چایی‌ای می‌نوشی، آن‌وقت است که رفته‌رفته می‌فهمی نویسنده چه کردده است. تازه متوجه می‌شوی حرف نویسنده چه بوده و چه می‌خواسته از داستان. آن‌وقت است که دلت به درد می‌آید برای لوطی‌های بند و متوجه رنج و اندوهشان می‌شوی. که می‌گویی ای کاش کاری از دستم برمی‌آمد برای آخان و آزمان و پهلوان و مهندس و گاز و شاه‌دماغ و سیاه‌ سیاه ‌سیاه بند محکومین.

مشاهده لینک اصلی
زندان لاکان رشت هزار و یک قصه دارد و یک زاپاتا... که قصه همه را بخواند و طوری اطوار بیاید که دل‌ت بخواهد بمانی کنج آن زندان. بنشینی روی تخت فلزی و انداز ورانداز کنی ببینی که می آید و که می رود و چه می شود و همه را بتپانی در دل‌ت که وقتش که شد؛ که خماری که گذشت؛ بنشینی و سیر تعریف‌ش کنی و نخ‌نخ سیگار شیتیل بگیری... دوست داری زاپاتا باشی حتی بعد از آن جمعه خون‌بار

مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب بند محکومین


 کتاب زرافه ی سفید
 کتاب آواز دلفین
 کتاب افسانه ی فیل ها
 کتاب آخرین پلنگ
 کتاب عملیات کرگدن
 کتاب علیاحضرت ملکه