شب بعد، تونی در شبکهی اینترنت بود، و از آن زمان به بعد زندگیاش تغییر کرد. او دیگر ملول و کسل نبود. اینترنت به قالیچهی جادویی پرندهای تبدیل شد که او را سوار میکرد و با خود به همه جای جهان میبرد. هنگامی که از سر کار به خانه باز میگشت، بدون درنگ رایانهاش را روشن میکرد و تماس برقرار میکرد تا فضاهای مختلف گفتوگو را که در دسترس بودند بررسی و جستوجو کند. خیلی آسان بود. او به اینترنت راه مییافت؛ دکمهای را فشار میداد و پنجرهای روی صفحهی نمایشگر رایانه ظاهر میشد که به دو قسمت بالا و پایینی تقسیم شده بود. تونی ماشین میکرد: «سلام. کسی آنجاست.»؛
روی قسمت پایینی صفحه این کلمات ظاهر میشد: «هی، من اینجام. منتظرت هستم.»؛
تونی آماده بود با مردم جهان ملاقات کند؛
خرید کتاب از رویاهایت برایم بگو
جستجوی کتاب از رویاهایت برایم بگو در گودریدز
معرفی کتاب از رویاهایت برایم بگو از نگاه کاربران
کتاب های مرتبط با - کتاب از رویاهایت برایم بگو
روی قسمت پایینی صفحه این کلمات ظاهر میشد: «هی، من اینجام. منتظرت هستم.»؛
تونی آماده بود با مردم جهان ملاقات کند؛
خرید کتاب از رویاهایت برایم بگو
جستجوی کتاب از رویاهایت برایم بگو در گودریدز