رابرت جانسون مرد سیاهپوستی که در معامله با شیطان (آقا) به قدرتی بینظیر در نوازندگی گیتار (سبک بلوز) رسیده سر از اردوگاه سرخپوستان اسپوکن در میآورد و با توماس آتیش به پاکن بدترین قصهگوی قبیله برخورد میکند. او گیتارش را زمانی که با راهنمایی توماس برای ملاقات با بزرگ مادر به پای کوه «ولپینیت» میرود در ماشین او جا میگذارد و همین بهانهای میشود تا توماس همراه با دو دوست دیگر خود به نامهای جونیور پولتکین و ویکتور جوزف (چس و چکرز دو دختر سرخپوست از قبیله «فلتهد» در ادامه به عنوان خواننده کر به گروه اضافه میشوند) گروه موسیقی راکی را با نام «کایوت اسپرینگز» تشکیل میدهند. آنها برآنند تا درد و رنجی که در طول تاریخ پر فراز و نشیب بومیان بر آنها رفته را به موسیقی بدل کنند.
خرید کتاب آوازهای غمگین اردوگاه
جستجوی کتاب آوازهای غمگین اردوگاه در گودریدز
معرفی کتاب آوازهای غمگین اردوگاه از نگاه کاربران
ازون کتابایی که کلی نوستالژی و کنایههای ناب رو زنده میکنن. خیلی کتاب زندهای بود و نویسنده اطلاعات فوقالعادهای در زمینه فرهنگ عامه و سرخپوستا و موسیقی و هنر داشت.
مشاهده لینک اصلی
مثل خواب میمونست خوندن و پیش بردنش. یک جور لفت دادن از عمد میطلبید درواقع تا لذت رویا رسوخ کنه به تمام جون و دلت. شرمن الکسی جزو تاپترین نویسندههای محبوب زندگی فعلیِ منه که امید رو بهم برمیگردونه، همیشه راه درست پیش رفتن رو نشون داده از لا به لای ماجراهای کارکترهاش. یک جایی از کتاب صفحههای آغازین گفته: رویاها درمورد همه چیز تصمیم میگیرن. و چه خوب گفته.شرمن الکسی در واقع یک سرخپوست نگار لعنتی دوست داشتنی است 3>
سعید توانایی درست مثل عباس پژمان جزو مترجمهاییه که دوست دارم سرظهر انتهای کوچه خِفتش کنم؛ یخهاشو بگیرم تخته سینهاشو بکوبم به دیفال و توی صورتش هوار آبدار بکشم: مگه مجبوری ترجمه کنی؟
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب آوازهای غمگین اردوگاه
خرید کتاب آوازهای غمگین اردوگاه
جستجوی کتاب آوازهای غمگین اردوگاه در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مثل خواب میمونست خوندن و پیش بردنش. یک جور لفت دادن از عمد میطلبید درواقع تا لذت رویا رسوخ کنه به تمام جون و دلت. شرمن الکسی جزو تاپترین نویسندههای محبوب زندگی فعلیِ منه که امید رو بهم برمیگردونه، همیشه راه درست پیش رفتن رو نشون داده از لا به لای ماجراهای کارکترهاش. یک جایی از کتاب صفحههای آغازین گفته: رویاها درمورد همه چیز تصمیم میگیرن. و چه خوب گفته.شرمن الکسی در واقع یک سرخپوست نگار لعنتی دوست داشتنی است 3>
سعید توانایی درست مثل عباس پژمان جزو مترجمهاییه که دوست دارم سرظهر انتهای کوچه خِفتش کنم؛ یخهاشو بگیرم تخته سینهاشو بکوبم به دیفال و توی صورتش هوار آبدار بکشم: مگه مجبوری ترجمه کنی؟
مشاهده لینک اصلی