گلوریا گفت: «من از همهی این کارها بیزارم. از همهی هنرپیشهها بیزارم. از اینکه یکریز یک کار را تکرار کنیم بیزارم.» گفتم: «پارهای وقتها از آشنایی با تو پشیمان میشوم. حقیقتش این است که من هم از حرفهای یکجور و یکنواخت کسل میشوم. پیش از آشنایی با تو نمیدانستم معاشرت با آدمهای سیاهدل چه مزهای دارد.» همراه جفتهای دیگر، پشت خط شروع مسابقه جمع شدیم. گلوریا گفت: «از زندگی خستهام، از مرگ میهراسم.» جمز بیتس که حرف گلوریا را شنیده بود طعنه زد: «احسنت، تکهی خوبی است برای آواز. میتوانی یک ترانه بسازی دربارهی کاکا سیاه پیری که در یک حوضچه کار میکند، که از زندگی خسته شده و از مرگ هم میترسد. سیاهه مثلاً عدلهای پنبه را به دوش میکشد و دربارهی رود میسیسیپی تصنیف میخواند. خوب توجه کن، یک اسم مناسب هم روی ترانهات بگذار. مثلاً پیرمرد رودخانه.»
خرید کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند
جستجوی کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند در گودریدز
معرفی کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند از نگاه کاربران
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
کتاب های مرتبط با - کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند
خرید کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند
جستجوی کتاب آنها به اسبها شلیک می کنند در گودریدز
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی
مشاهده لینک اصلی